۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

کسالت


دوشنبه شب هست. تو داری روسو می خوانی و من هم کتاب گروندیسه را دانلود می کنم. درس نتونستم بخونم از بس امروز سرفه کردم. کلاس امروز را هم که رفتم بد نبود اما خیلی سر حال نیستم. دیشب قبل از خواب طوری سرفه می کردم که انگار معده ام می خواست بیاد بیرون و بعدش از سر درد حال تهوع گرفتم. فردا حتما باید برم دکتر دیگه خسته شده ام از شب سال نو تا الان مریضم. اما همینکه خوابم برد تو حالت بد شد و چندبار به دلیل تهوع و حال بهم خوردگی تا صبح بیدار شدی. نمی دونم چمون شده اول ترمی و اینطور گرفتار شدن که خیلی بده.

با این حال تو امروز بعد از اینکه من رفتم دانشگاه رفتی کتابخانه و درس خواندی - مثل الان که واقعا داری این ترم را عالی میری جلو- و البته از همه مهمتر برای دکترای دانشگاه خودت آپلای کردی. امیدوارم که پذیرش بگیری و نتیجه ی تمام این زحماتت را بگیری.

فردا هر دو کلاس داریم. من مکتب فرانکفورت و تو روسو. من که این فصل دوم کتاب دیالکتیک روشنگری را نخواندم. البته قبلا خوانده ام اما برای این کلاس نشد. آریو همسر آیدا هم زنگ زد و خداحافظی کرد که بره به سلامتی تهران و چند هفته ی بعد برگرده و همگی با هم برن ایران. اون هم آزمایش های خیلی جدی قلب داده و فعلا همه منتظر نتیجه ی آزمایشهایش هستند که امیدوارم به خیر بگذره و چیز خاصی نباشه.

امروز تو با عزیز و حاج آقا جون حرف زدی و احوالشون را پرسیده بودی و خلاصه کمی دلت باز شده بود. خلاصه که فعلا موسم مریضی و کسالت شده برای همه. مادر هم دو شبی هست که هر چه زنگ میزنیم نیست. امیدوارم اون حالش خوب باشه. حالا بعد از اینکه این نوشته را تمام کردم بهش زنگ میزنم.

هیچ نظری موجود نیست: