۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

11.1.11


دیروز- دوشنبه- اصلا نرسیدم بیام اینجا از بس گرفتار آماده کردن متن پرزنتیشن امروز بودم. تمام یکی دو روز گذشته را راحت بودم که کار سختی پیش رو ندارم. اما واقعیت این بود که به قول تو از بس خسته و بی حال بودم متوجه ی داستان نبودم. به هر حال ساعت 6 عصر تازه نشستم که یادداشتهایم را برای نوشتن مرتب کنم که متوجه شدم اصلا از پس کار بر نمیام. خیلی مضطرب شده بودم اما بعد از نیم ساعت وقتی نگاهی به لکچرهای جان کردم دیدم میشه یک متن مناسب درآورد. اول آن متن را مرتب کردم بعد از یادداشتهای خودم را با کمک تو درست کردم و خلاصه ساعت 11 شب بود که رفتم "کلی" پرینت گرفتم و آمدم که خودم را برای امروز آماده کنم. خیلی زیاد بود و تا ساعت 2 صبح طول کشید تا اندازه اش را تنظیم کردم تا زمان و وقت ارائه را از دست ندهم. تا خوابیدم و بیدار شدم کمتر از 4 ساعت شده بود و تو را هم که از امروز دانشگاهت شروع میشد از استراحت انداختم.

به هر حال توی راه امروز متن را خواندم و سر کلاس که ارائه دادم بد نشد. "آشر" که خیلی تعریف کرد و گفت بیش از انتظارش بابت به میان آوردن نکات مختلف بوده. چندتایی از بچه ها هم بعد از کلاس خواستند تا متنم را برایشان ایمیل کنم.

اما تو. امروز کلی خبر خوب بهم دادی. اول اینکه پول OSAP تو رسیده که عالی شد. با اینکه بابت آخر ترم به مشکل خواهیم خورد اما حداقل الان را از سر می گذارنیم. بعد هم گفتی که آپلیکیشن عضویت تو در مرکز "اتیک سنتر" دانشگاه تون پذیرفته شده که تقریبا سالی یک نفر از از مقطع تو قبول می کنند. و امسال این تو بودی که قبول شدی و این هم در رزومه ات و هم بابت وصل شدن به شبکه ی مناسب اساتید خیلی بهت کمک خواهد کرد. ضمن اینکه به هر حال در سابقه ی یک دانشجو بودن در چنین مرکزی افتخار هست.

وقتی عصر برگشتم خانه و تو هم از کلاس هایت برگشتی گفتی که نمره ی درس فدرالیسم "بلت" را گرفته ای و A شده ای. این اولین مقاله ی تو در زمینه ی فلسفه ی سیاسی بود و در موضوعی که هیچ پس زمینه ای در آن نداشتی. خیلی خوشحالم و خیلی بهت افتخار می کنم.

شب هم با برنامه ی قبلی تو رفتیم سینما و الان که ساعت 11 شب هست تازه برگشته ایم. فیلم خوبی دیدیم و هر دو خوشمان آمد. با اینکه سه شنبه شب بود و شلوغ اما من از بس خسته اما خوشحال بودم و البته "هاینکن" خورده بودم شب خوبی را داشتم و در کنار تو از دیدن فیلم Barney's version لذت بردم. خوب بود و دلنشین.

حالا هم تو داری در دفترت احتمالا امروز را می نویسی و من هم پای لپ تاب همین کار را می کنم و حدس می زنم که تو هم می دانی که دارم چه کار می کنم. اما مهم انجامش است تا روزهایی که با هم بنشینیم و این ایام را مرور کنیم. البته که هر دوره ای خوشی و لذت و مسایل خودش را دارد اما به هر حال ریشه ها مشترک است. حتی اگر عدد امروز به قول گوینده ی رادیو CBC بسیار "یونیک" باشد.
11.1.11

هیچ نظری موجود نیست: