۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

نصف شب با دوستان آلمانی


پنج شنبه نصف شب ساعت نزدیک 2 بامداد هست. من دارم مقاله ی درس هگل-مارکس را می نویسم و تو هم نیم ساعت پیش بعد از خواندن کتاب در رختخواب وقتی دیدی کار من حالا حالاها تموم نمیشه دیگه خوابیدی.

امروز را تمام مدت خانه بودم و علاوه بر سرماخوردگی با این مقاله سر و کله میزدم. تو هم بعد از ظهر قرار در دانشگاه داشتی تا اطلاعاتی برای کار پیدا کنی و شرایط را برای تابستان بسنجی. بعدش هم در حالی که برف حسابی می بارید برگشتی خانه و نشستی پروپوزال دکترایت را نوشتی.

خلاصه که امروز به درس خواندن گذشت و کار. اما هنوز نرسیده ایم کارهایمان را روی برنامه پیش ببریم. نمونه اش هم همین ساعت درس خواندن که احتمالا فردایم را نیز تحت تاثیر قرار میده. فردا کلاس دارم اما نمیرم تا این مقاله ی کذایی را تمام کنم. تو هم برای کار مامانت و بابات قراره بری دفتر امیرسلام.

خلاصه که زندگی دانشجویی در شرایطی درست پیش میره که روی برنامه بره جلو در غیر این صورت همینه که الان من با سرماخوردگی و سرفه هم مزاحم استراحت تو شده ام و هم خودم.

هیچ نظری موجود نیست: