۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

که آنجا تو را کسی به انتظار نیست


ساعت 8 صبحه تازه الان رسیدیم دانشگاه. صبح که بیدار شدم بعد از اینکه دوش گرفتم مثل هر روز - این روزها- لپ تاب را روشن کردم که ببینم از دانشگاه های کانادا خبری شده یا نه.
اولش متوجه نشدم اما بعد از اینکه ایمیل مارک را دیدم متوجه ی ایمیل دانشگاه تورنتو شدم که جواب رد بهم داده. به تو نگفتم. اصلا نگذاشتم که بفهمی.

چون هوا کمی خنک بود و باران تازه بند آمده بود و تو هوس داشتی برای صبحانه رفتیم کافه ی "کمپس" و قهوه خوردیم و بدون اینکه تو را در جریان بذارم منتظر جواب یورک خواهم ماند که امیدوارم بهم جواب مثبت بده آن وقت بهت میگم که تورتنو ردم کرده اما الان وقتش نیست.

می ترسم خدای نکرده سر درد بگیری.

خب! این هم از این. نمی دانم چکار کنم. فعلا که منتظر یورک هستم. با اینکه اتفاقا دیروز برای دومین بار با هم در اینباره حرف زدیم و نتیجه گرفتیم که رفتن به دانشگاه تورنتو از چند جهت برایم اولویت داره. به غیر از با هم بودن و فاصله ی یک ساعتی بین مرکز شهر- دانشگاه تورنتو- که می خواهیم خانه بگیریم تا دانشگاه یورک با قطار، مسایل مهمتری وجود داره که اولویت را به تورنتو میده. باز هم جدا از جایگاه تورنتو نسبت به یورک مسئله ی اساسی اینه که اگر قراره برم سمت فلسفه ی سیاسی بهترین گزینه اینه که از همین الان شروع کنم به متمرکز شدن. درسته که درسها و رشته ی یورک برام خیلی جذابه اما آینده ام را به آن سمت نمی خواهم هدایت کنم. پس بهتره که از حالا - که خودش خیلی دیر شده- برم سر کار اصلی. بعد هم به هر حال دوست داریم که دکترامون را از آنجا بگیریم پس شاید بد نباشه که سنگ کار را از فوق برای آنجا بکوبیم. نکته ی مهم دیگرش هم این بود که رشته ی اندیشه ی سیاسی-اجتماعی یورک دوساله هست در حالی که داستان تورنتو در یک سال و یا سه ترم هم می تونه تمام بشه. و این یعنی یک سال جلو افتادن از نظر زمانی و احتمالا از نظر کاری و رشته چند سال.

با هم به این نتیجه رسیده بودیم که تورنتو خیلی مناسب تر هست. حالا که رد شد. امیدوارم حداقل یورک بشه. البته دیروز هم بهت گفتم که واقعا درسها و رشته ی مورد نظر در یورک برام جذابه اما فعلا که باید منتظر این تنها گزینه بمانم. امیدوارم که بشه.

اگر هم نشد با اینکه هم برای خودم و هم برای تو خیلی سخت خواهد بود باید نگاهم را به داستان عوض کنم.

دیشب که از دانشگاه رفتم سمت "اربن بایتس" برای جلسه ی بدیو خوانی و شب که با مارک قسمتی از راه را قدم زدیم و حرف زدیم متوجه شدم بزرگترین مشکل من همان چیزی است که همه؛ از تو تا ناصر و مارک و کایلا و حتی دنی بهش اشاره می کنند. عدم تولید از خوانده ها و فکر هایم.

وقتی برای چندمین بار دیشب دوباره این من بودم که با توجه به اطلاعاتم سعی کردم که گره از برخی نکات در متن بدیو باز کنم و برای کسی مثل مارک که هم استثناء است و هم بدیو باز و روی بدیو داره کار می کنه حرفهای دقیق و جالب و گره گشا بود فکر کردم باید مثل کسی نظیر کایلا کار کنم.

کایلا گفت دلیل موفقیتش مثل توست. به قول خودش احتمالا یک سوم من هم نخوانده و نخواهد خواند اما از هر چه که خوانده پاراگراف به پاراگراف، سطری خلاصه آورده و نوشته و در نهایت از کل متن یک چند سطر یا پاراگراف بدست داده که اگر معنی دار بوده زمینه ای برای تحقیق و مقالاتش شده.

تو هم همین کار را با کتاب هابرماس کردی و از آن موقع چندین چند مقاله و کنفرانس ارایه داده ای. در حالی که مثلا تو دو کتاب اصلی هابرماس را در این زمینه خوانده ای و چنین کرده ای به قول خودت و با حساب سر انگشتی خودم، من نزدیک به شش هفت جلد کتاب از هابرماس و یا درموردش خوانده ام حتی یک سطر هم راجع به آن ننوشته ام. این هم نتیجه اش: متاسفیم که اعلام کنیم علیرغم رزومه ی بسیار چشمگیر و خوب شما جواب ما منفی است. چیزی که به همه ی رد شدگان خواهند گفت.

خلاصه که منتظر یورک می مانم و باید شروعی تازه را برای نحوه ی زیست و نگاهم رقم بزنم.

بعد از اینکه دیدم تو داری میای سمت من که ببینی از دانشگاه ایمیلی گرفته ام یا نه سریع رفتم در یکی دیگه از ایمیل هایم که یکی از دوستان شعر "در آستانه" شاملو را برای من و دیگران فوروارد کرده بود. خیلی به موقع و جالب بود.

باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بی گاه
به درکوفتن ات پاسخی نمی آید.


کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینه یی نیک پرداخته توانی بود
آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن
در خود نظری کنی
هرچند که غلغله ی آن سوی در زاده ی توهمِ توست نه انبوهیِ مهمانان،
که آنجا
تو را
کسی به انتظار نیست.
که آنجا
جنبش شاید،
اما جُنبنده یی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشین گاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتان خورده با کلاهِ بوقیِ منگوله دارش
نه ملغمه ی بی قانونِ مطلقه ای مُتنافی. ــ
تنها تو
آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه می یابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانه ی ناگزیر
فروچکیدن قطره قطرانی ست در نامتناهی ظلمات:
«ــ دریغا
ای کاش ای کاش
قضاوتی قضاوتی قضاوتی
درکار درکار درکار
می بود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشان های بی خورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
می شنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
درکار درکار درکار درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطره ات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.




بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان می گذرم از آستانه ی اجبار
شادمانه و شاکر.


از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.


انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست داشتن و دوست داشته شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.


انسان
دشواری وظیفه است.





دستانِ بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.


رخصتِ زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنه ی تنگ چشمی حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بی کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ


دالانِ تنگی را که درنوشته ام
به وداع
فراپُشت می نگرم:


فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.


به جان منت پذیرم و حق گزارم!
(چنین گفت بامدادِ خسته.)



۲۹ آبانِ ۱۳۷۱

هیچ نظری موجود نیست: