۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

ادامه دادن؟


شنبه ساعت نزدیک 8 شب هست و کسی غیر از من در PGARC نیست. بلاخره برگه ها را تمام کردم و اگه بتونیم فردا با هم میریم کمی استراحت می کنیم. با اینکه باید به تمام کارهای عقب افتاده ام از خواندنی ها بگیر تا کارهای کلاسی و دانشجوهایم برسم اما احتمالا فردا نمیام دانشگاه.

تو خانه ای و داری لیست وسایل و کتابهایی را که قراره برای فروش بگذاری روی سایت آماده می کنی. امروز صبح با هم دوتایی در هوای خوبی که بود برای صبحانه رفتیم "بد منرز" در گلیب. توی راه بلاخره بهت گفتم که دانشگاه تورنتو بهم پذیرش نداده و خیلی ناراحت شدی.

تمام مدت صبحانه در جواب حرف تو که گفتی این اصلا fair نیست حرف زدم که زندگی کلا fair نیست. البته با ناراحتی تمام و مسلما موجب ناراحتی تو هم میشدم. اما لازم بود که بهت بگم که بر خلاف تمام چرت و پرت هایی که مثلا بابک بهم گفت واقعا از ما به برادر تنها کسی که چه در ایران و چه در خارج از ایران بر اساس تلاش خودش به هزار جان کندن راه را باز کرده من بودم و هنوز هم دارم چوب آنچیزی را می خورم که نه من در نداشتن آن مقصرم و نه آنها در داشتنش بر اساس شایستگی بهش رسیده اند. اگر من هم مثل آنها پاسپورت جای دگری را داشتم الان به قول دنی به دلیل پاسپورتم مثل همیشه پشت خط نمی ماندم تا بالاتر و بیشتر از همه تلاش کنم و دوباره برای مرحله ی بعد پشت سر همه بایستم.

به هر حال که خیلی با هم حرف زدیم. و گفتم که الان مسلما ناراحتم و ممکنه که فعلا تصمیم درست و دقیقی نگیرم. اما چیزی که در حال حاضر ذهنم را بیشتر از همه مشغول کرده اینه که آیا واقعا می خوام به این بازی احمقانه و همیشگی ادامه بدم یا نه.

به هر حال فعلا باید به کارهای روزمره ام برسم و کمی به خودم و تو فرصت بدم.

شاید بد نباشه ایمیل کوتاهی که بعد از آمدن به دانشگاه برایت زدم و تو هم از خانه جوابم را دادی برای یادگاری اینجا ثبت کنم. اما قبلش این پست را با این نوشته ی زیبا از آدورنو تمام می کنم و میام خونه پیش تو.True freedom would be not to choose
between black and white but to abjure such prescribed choices

هیچ نظری موجود نیست: