۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

خستگی


دیشب که می خواستم فیلم "سرافین" را ببینم از خستگی برای اولین بار در حین دیدن فیلم خوابم برد و تو تقریبا فیلم را تا آخر دیدی. تا جایی که دنبال کردم فیلم خوبی بود. البته از بس دیروز با تلفن حرف زده بودم و دیشب هم با ایران که دیگه توان بیدار موندن را نداشتم. امروز صبح هم بعد از اینکه دوش گرفتم و تو بیدار شدی دیدم که خیلی حالی نداری و خودم هم هنوز خسته بودم. خلاصه که تو گفتی داری سر درد میگیری و به همین دلیل هم سه تا قرص خوردی و قرار شد هردومون دوباره بخوابیم. البته من هم نصف شب از سر درد بیدار شده بودم و قرص خورده بودم اما تا الان که دارم میرم سر کلاس خودم و ساعت نزدیک 2 بعد از ظهره هنوز سر درد دارم. تو هم که در خانه خوابیده ای و نتونستی بری سر کار.

خلاصه که دم رفتنی داریم حسابی انرژی از دست میدیم. درست برعکس چیزی که باید باشه. هم خستگی و هم فکر و خیال و هم احتمالا تا اندازه ای فشار کارهای پیش رو داره تحلیل مون میبره.

بعد از کلاس باید برم خرید و برگردم خانه و بیام پیش تو. امیدوارم هر دو و بخصوص تو با این سردرد وحشتناکی که دایما تهدیدت میکنه زودتر از این چرخه خلاص بشیم و زندگی مون تا اندازه ای روی روند طبیعیش بیفته. ابته نباید بی راه بگم و ناشکر باشم. اوضاع در موجوع خوبه و درست میشه.

هیچ نظری موجود نیست: