۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

تا فردا


دیروز بعد از ظهر در حالی که باران نم نم می آمد بعد از کار تو از دانشگاه با هم رفتیم برادوی برای خرید. فیلمی هم گرفتیم از سینمای فرانسه اما شب نرسیدیم که ببینیمش. هم تلفن از ایران داشتیم و هم نشستیم برنامه ی بی بی سی درباره ی شجریان را دیدیم. شرابی نوشیدیم و شب آرام و خوبی را گذراندیم.

اما از نیمه شب من دایم بیدار و خواب بودم. هم کمی در فکر جواب دانشگاه یورک بودم که تازه قرار هم نبود الزاما جوابی امروز و فردا بدهند و هم کمی به چارچوب مقاله ی جدیدی که می خواهم در ارتباط با حوادث روز و داستان ایران بنویسم فکر می کردم.

به هر حال اینکه نه دیروز و نه امروز و نه در واقع این چند روزه درسی نخوانده ام و کار مفیدی نکرده ام. تازه تصمیم هم داشتم که کتاب بدیو و ژیژک را تمام هم بکنم.

صبح نزدیکای 4 بود که دیگه بیدار شدم و اول از همه رفتم سراغ ایمیلم و دیدم که "گمل" مدیر گروه SPT برام ایمیل زده که تا فردا صبر کن اما به احتمال زیاد با توجه به اینکه مدارکت مورد تایید بخش اداری- مالی دانشگاه قرار گرفته پذیرش خواهی گرفت البته همه چیز فردا مشخص میشه.

خب! به نظر میرسه که کارها داره بعد از 5 هفته ی واقعا اعصاب خورد کن درست میشه. هر چند این رشته را واقعا دوست دارم اما فکر می کنم بخت دانشگاه تورنتو را تنها به دلیل اشتباه اداری آنها برای امسال از دست دادم. خدا را هم شکر که اگر پذیرش بگیرم به مهمترین خواسته ام میرسم که ادامه دادن درسم بدون وقفه بود - هر چند این یک سال گذشته بازیگوشی بود و نه درس خواندن- بخصوص که نگران پیدا کردن کار بودم و اینکه کی برسم که رزومه ام را برای سال آینده و مقطع بالاتر بهتر کنم.

البته به قول مدیر گروه هنوز همه چیز تایید نشده و باید تا فردا صبر کنم. خلاصه که نیم ساعت بعد بود که تو بیدار شدی و پرسیدی از دانشگاه خبری شده یا نه و وقتی بهت گفتم با اینکه خواب خواب بودی اینقدر خوشحال شدی که خواب از سرت پرید. البته نگذاشتم خیلی بیدار بمانی که خدای ناکرده بعدا موجب سر درد برات نشه. زود آمدم در تخت و سعی کردم با تو بخوابم که نشد.

صبح بعد از اینکه زیر باران شدید از اتوبوس پیاده شدیم و از هم خداحافظی کردیم قرار شد پیش از ظهر برای قهوه بیایی کافه ی "کمپس" داخل کمپس. نیم ساعتی نشستیم و گپ زدیم و حرفهای خوبی درباره ی کاهامون در کانادا زدیم و اینکه اگر فردا به امید خدا پذیرش دادند باید به همه ی کسانی که منتظر این خبرند زنگ بزنیم. از آمریکا گرفته تا ایران.

الان ساعت دقیقا سه و 21 دقیقه هست و قراره ساعت پنج و نیم دم در خانه ی پرو و استیو باشیم تا برای برنامه ی جشنواره ی کتاب امسال سیدنی که شب افتتاحیه اش به سخنرانی نویسنده ای که درباره ی ایران نوشته برویم. آنها برای ما بلیط گرفته اند و از قبل امشب را دعوت مون کرده اند. من هم بهت گفتم این دوتا کتابی که پرو می خواد از مجموعه ی کتابهایی که قراره بفروشی بخره را بهش هدیه بده. یکیش رمان The Road هست که همین چند وقت پیش خواندی و کاملا هم نو مانده و یکی دیگر هم از مجموعه ی کمبریج کامپنیون درباره ی امیلی دیکنسون هست که در نمایشگاه کتاب تهران چند سال پیش برات خریدم و به همراه سی چهل جلد کتاب دیگر درباره ی ادبیات انگلیسی که آن موقع قصد داشتی بخوانی و همه شون کاملا نو مانده.

خب! تا فردا صبر می کنیم و بعدش به امید خدا خبر خوش می گیریم و کمی خیال هر دومون راحت میشه و من هم برنامه ام را باید با جدیت و تجدید نظر کلی پیش ببرم.

هیچ نظری موجود نیست: