۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

سرما خوردگی و تولد


امروز 12 می چهارشنبه هست. دیروز بخاطر سرماخوردگی تو هیچ کدام دانشگاه نیامدیم. تو که اصلا حال نداشتی و من هم ماندم خانه تا کمی به تو برسم.

امروز خدا را شکر خیلی بهتری اما به اصرار من امروز هم ماندی خانه و من تازه الان برای تحویل دادن کتاب و تحویل گرفتن از کتابخانه یک سر کوتاه آمده ام و بزودی بر می گردم تا نهار درست کنم و تو به سلامتی حمام بری.

امشب شب تولد توست. اما از آنجایی که حال و بالی نداری کار بخصوصی نخواهیم کرد تا فردا که امیدوارم خوب خوب شده باشی و شب کاری بکنیم. البته فردا اول صبح هم قرار دکتر داری. میری مطب پدر تئو دکتر ال که متخصص مغز و اعصاب هست برای میگرنت.

بعدش هم که میری سر کار. من هم با اینکه امروز کلاس کرین را نخواهم رفت اما فردا صبح باید کلاس آنت را برم چون جلسه ی آخر هست و با اینکه مارگارت طبق معمول یه بهانه ای پیدا کرده و نمیاد من برای کلاس روز جمعه ی خودم بهتره که برم.

دوشنبه شب تو با میشل که توتور دیگه ی درس مایکل هست و جن با ماشین پرو و استیو رفتید فیلم ایرانی جشنواره ی سینمای مستقل را دیدید که همگی خوشتان آمده بود. من هم از دانشگاه رفتم سلمانی و زودتر از تو رسیدم خانه. از همان دوشنبه معلوم بود که سه شنبه را باید بخوابی خانه و استراحت کنی.

خلاصه که تمام دیروز را خانه بودیم البته من برای دو ساعتی سر شب رفتم جلسه ی بدیو خوانی که بد نبود. دیشب فکر کردم بهتره که ایمیلی برای دانشگاه یورک بزنم و بپرسم اصلا جلسه ی تعیین دانشجوهای امسال تشکیل شده و بگم که چون من در استرالیا هستم نامه خیلی دیرتر به دستم میرسه.

خیلی امید ندارم و نداشتم. صبح دیدم که جواب داده اند که تا هفته ی آینده معلوم میشه. پس هنوز شانسی هست. با اینکه خیلی نباید خوشبین بود یا اصلا نباید اما خبر خوبی بود در مجموع. امیدوارم که بشه و همگی بخصوص تو را خیلی شاد کنه و کنم.

خب! برنامه ی این دو هفته ام تا حدودی آزاده چون از هفته ی آخر می داستان برگه تصحیح کردنها شروع میشه و بعدش هم که باید بلافاصله برای رفتن کارهامون را راست و ریس کنیم.

دیشب که برای گرفتن کتاب رانسیر به کتاب فروشی دست دوم "برکلو" رفته بودم بطور اتفاقی دیدم که کتابی که همیشه دوست داشتم داشته باشم و اصلا فکرش را نمی کردم پیدا کنم ظرف روز قبل تا دیروز آورده بود. مقدمه ای بر نظریه ی انتقادی از دیوید هلد که سی سال پیش چاپ شده اما هنوز یکی از بهترین مراجع در زمینه ی آشنایی با مکتب فرانکفورت هست. خیلی هم به نسبت حجمش ارزان بود. خلاصه که کیف کردم.

یکشنبه شب هم قراره بریم کنسرت شجریان و تو این را به عنوان کادوی تولدت از من خواستی. با این حال باید یک یادگاری کوچک برای ورود به 31 سالگی ات به سلامتی و خوشی و با امید به داشتن بهترین ایام و رسیدن به بهترین آرزوهای دل و افق نگاهت برات بخرم. برایت آرزوی سلامتی و طول عمر، عزت و سعادت، شادی و امنیت، خوشی و لبخند، امید و رسیدن می کنم. برایت آرزو می کنم آرزوهایت برآورده شوند. آرزو می کنم که در کنار هم سالهای سال با خوشی و سلامت به تعالی روح و جسم خودمان و جامعه ی مان کمک کنیم.

تولدت مبارک زیبای من.
نور چشمان و گرمای دلم.
تولدت هزاران هزار بار مبارک.

هیچ نظری موجود نیست: