۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

کلاس جمعه ها تمام شد


بالاخره کلاس های روز جمعه ام تمام شد. همین الان از آخرین کلاس برگشته ام به PGARC و الان هم دارم میرم خونه. تو امروز هم نتونستی بری سر کار و خانه خوابیده ای. صبح که بیدار شدی طرف چپ صورتت درد می کرد و نمی تونستی از سر درد پاشی. برای همین هم قرار شد بمانی خانه و من کلاسهایم را تمام کنم و برگردم پیش تو برای نهار.

دیشب با ناصر و بیتا، چهارنفری دور هم در دندی جمع شدیم و چای و کیک خوردیم به مناسبت تولد تو. آنها برای تو یک شال گرفته بودند و من هم سر راه گردنبندی که می دانستم دوست داری و شکل یک درخت هست و چوبی با یک کارت گرفتم.

خیلی گردنبندت رادوست داری و واقعا هم بهت میاد. گفتی این را به فال نیک می گیرم که نشانه ی درخت جان و زندگی است. شب هم با مامانت تلفنی حرف زدیم و خوابیدیم. هوا حسابی خنک شده و دیدم که تو بخاری را بیرون آورده ای.

گویا صاحبخانه هم با اجاره دادن خانه به رضا و ستایش موافقت کرده که خیلی برای خودش و انها و البته برای ما هم خوبه. البته بیشتر از هر کسی خود رضا و ستایش شانس آوردند.

دیشب سر میز در کافه که نشسته بودیم - مطابق انتظار من- ناصر و بیتا شروع کردند به حرف از مرگ پدر دوستشان که شب قبل خبردار شده بودند و اینکه بیتا تا صبح گفته من از مرگ می ترسم و شاید باید نمازم را دوباره بخوانم و ... و اینکه ناصر گفته داری اشتباه می کنی که از مرگ می ترسی و مرگ چیز خوبیه و ... . خلاصه که با این حال تو انگار نه انگار که بابا مثلا برای تولد تو دور هم جمع شده ایم و با اینکه هر کدام خیلی سر حال نیستیم اما قراره که کمی از این داستانهای روزمره فاصله بگیریم که دمی را شاد باشیم.

به هر حال که من منتظر این حرفها بودم. تا حالا نشده که دور هم جمع بشیم و یک جوری از این داستانها حرفی به میان نیاد. در دیگر موارد اشکالی نداره اما دیگه یک چنین شبی نه.

به هر حال که همینه و گذشت. طوری بزرگ شده ایم که مرگ و نابودی را بیشتر از زندگی و مبارزه برای بهتر ساختن شرایط برای همه ترجیح می دهیم.

پریشب فیلم The man who stare at goats را دیدم که خیلی هم فیلم چشمگیری نبود. امشب هم شاید فیلم The single man را با هم اگه حال تو خوب بود ببینیم. خدا کنه حالت هر چه زودتر خوب بشه که واقعا اذیتت کرده بخصوص در این هفته که تولدت بود و آخر هفته هم می خواهیم بریم کنسرت شجریان.

امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که از دانشگاه یورک ایمیل زده اند که اگر واقعا مقیم هستی باید یک چنین نامه ای را نشان دانشگاه و فلان مسئول بدی. خلاصه که هنوز هم درست نفهمیده اند که ما ویزامون را هم گرفته ایم. نامه ای که می خواهند نامه از سفارت هست که بگه وضعیت "درخواست" ویزای مهاجرت ما در چه مرحله ای هست. با جملاتی کاملا معین مثل فلانی در مرحله ی مصاحبه یا بعد از مصاحبه و ... هست.
ای بابا!

هیچ نظری موجود نیست: