۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

نصف شیطان


آخر وقت چهارشنبه آخرین روز ماه ژوئن هست و آخرین روز کاری تو در دفتر پژوهشهای دانشگاه. امروز برایت جشن خداحافظی گرفته بودند و یک کارت بزرگ را با نوشته های خودشان و آرزوهای قشنگی که برایت نوشته اند به یادگار بهت دادند. البته من PGARC بودم و نمی دانم دقیقا چه گذشته اما تو اینها را برایم گفتی و اینکه کیمبرلی و اریکا هم اشکشون در آمده بود.

ریچارد یک نامه ی کاری خیلی خوب برات نوشته و این رفرنس خوبی برای کار در کانادا خواهد بود. من هم که هیچ کار بخصوصی انجام ندادم جز مرتب کردن برصی از فایل های لپ تابم و سه ساعت با ناصر مثل دیروز درباره ی وضعیت ایران حرف زدن. نگرانی اون در زمینه ی نبود جنبه ی ایجابی در جنبش سبز هست و اینکه شاید به زودی همه چیز عادی بشه.

دیروز عصر که بعد از خرید رفتم خانه و دوباره داستان جمع کردن و بسته بندی کردن را تا دیر وقت داشتم. خیلی خسته شده ایم. و من بخصوص خسته و کمی عصبی شده ام. البته تو خیلی مراعات می کنی اما می دانم که بابت کارهای زیادی که داریم خسته شدنم در روحیه ام داره تاثیر میذاره که البته کوتاه مدت خواهد بود و بخشیش طبیعی.

فردا قراره ساعت 10 دو نفر بیان و بسته ها را ببرند پایین چون آسانسور هنوز درست نشده. امشب هم دنی میاد دنبالمون تا بریم خونه اش و تو از سر کار داری میری خونه تا برای آریل عدس پلو درست کنی.

در حینی که این پست را می نوشتم ناصر چندبار آمد بالای سرم و حرف زد و فکر کنم متوجه ی این وبلاگ شده باشه. البته امیدوارم که نه.

امشب شب تولد منه و وارد 36 ساله میشم. باورم نمیشه. اصلا باورکردنی هم نیست. هنوز هیچ کاری نکرده ام. هیچ کار جدی و اساسی که فکر می کردم تا این زمان باید بکنم.

شب تولدم مصادف شده با سیصد و سی و سومین پست این بلاگ. 333 نصف شیطان.

هیچ نظری موجود نیست: