۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

فولی بوک


آخرین دوشنبه ژوئن سال 2010 ساعت 3 و 35 دقیقه، هوا آفتابی اما سرد و من در PGARC هستم و تو سر کار. شنبه عصر با ناصر و بیتا از طرف دانشگاه آمدیم گلیب و تو که زودتر از ما به کافه رسیده بودی منتظرمون نشسته بودی و خلاصه دو ساعتی نشستیم و کادویی که تو برای قبولی بیتا گرفتی و هدیه تولد ناصر را بهشون دادیم و ساعت 8 بود که رسیدیم خانه.

یکشنبه را به هوای اینکه بریم راکس و هم یادگاری از اینجا برای خودمون بگیریم و هم قدمی بزنیم رفتیم بیرون و بعد از صبحانه سوار بر اتوبوس داشتیم میرفتیم که رسیدیم به تا فروشگاه آپل و از آنجایی که هیچ کس باورش نشده که من واقعا از iPad خوشم آمده گفتم بیا بریم و یه نگاهی بهش بکنیم. آره! جالب بود و البته گران. اما از بس هوا سرد شده که تصمیم گرفتیم برگردیم برادوی و خرید هفتگی مون را بکنیم و بریم خانه.

خلاصه که روز خوب و آرامی را داشتیم. با خاله فریبا بعد از مدتها حرف زدیم و تولدش را تبریک گفتیم و من تا دیر وقت نشستم و فوتبال آلمان و انگلیس را دیدم و به سخنرانی محرمانه وزیر اطلاعات که روی اینترنت گذاشته اند گوش کردم و تاسف بیشتر بابت آنچه که بر سرمان می رود.

صبح که بیدار شدم کمی دیر شده بود اما تو چون دیشب دیر خوابیده بودم بیدارم نکرده بودی تا بیشتر بخوابم. از خانه که آمدیم بیرون ساعت از 8 گذشته بود. قرار بود که بریم اینترنشنال آفیس و مدرک ریز نمرات ایرانم را ازشون بگیرم و برای یک بار دیگه بفرستم داشنگاه یورک. اولش گفتند سه روز طول میکشه تا پرونده ات بیاد. اما تو باهاشون حرف زده بودی و نیم ساعت بعد یکی را فرستادند و پرونده را از آن طرف دانشگاه آورد. خلاصه که اصل ریز نمرات را برداشتیم و رفتیم پست. این بار DHL کردیم و حالا باید ببینیم دیگه چه داستانی برامون در میارن.

از پست سه تا جعبه هم گرفتیم تا وسایل باقی مانده را جمع کنیم و آماده ی فرستادن کنیم. قراره پنج شنبه بیان و ببرنشون. البته اگه آسانسور درست شده باشه تا آن موقع که خیلی شانس آورده ایم.

دیشب تو برگه هایت را هم تمام کردی و امروز بعد از پست دوتایی با هم رفتیم دفتر مایکل و اتفاقی خودش هم آنجا بود و برگه ها را بهش دادیم.

یادمه حدود 80 روز پیش اینجا نوشتم که باید قدر این ایام را بدانم و خوب بخوانم. هیچ متن درست و حسابی که نخواندم جای خودش که هیچ کار اساسی هم نکردم. طبق معمول نمره ام مردودی است.

حالا باید ببینم این چند روز باقی مانده این چندتا مقاله را خواهم خواند یا نه. البته فردا شب که آخرین جلسه ی بدیو را می روم. چهارشنبه شب خانه ی دنی می رویم. پنج شنبه وسایل را باید بفرستیم. جمعه شب هم مهمانی خداحافظی مون در بار کوپرز و بعدش هم رستوران چدی خواهد بود. شنبه را قرار است بریم راکس و یادگاری بخریم و یکشنبه هم بچه ها از ایران میان و از دوشنبه تا چهارشنبه باید کارهای آنها را بکنیم.

پنج شنبه سحرگاه هم که به سلامتی عازم دبی خواهیم بود و بعد از 5 روز به تورنتو میرویم که تو امروز اتاقی را برای دو روز اول در آنجا اجاره کردی.

هیچ نظری موجود نیست: