۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

حداقل 5 سال دیگه


دارای میای دم در فیشر تا با هم بریم برادوی برای خرید. امروز نه درسی خواندم و نه چیزی نوشتم. با نرفتن به جلسه ی بدیو خوانی دیشب هم باعث شدم همه از ادامه ی متن کتاب منصرف بشن و تصمیم بگیرن تا کتاب دیگه ای از بدیو را بخوانند.

امروز گفتم بجای نوشتن یک مقاله ی ژورنالیستی بشینم و در این چند روز طرح نوشتن یک مقاله ای علمی را بریزم. داشتم هم نسبتا خوب پیش می رفتم که با حرف زدن زیاد با ناصر و بعدش نیک و هریت تمام وقتم رفت.

تو از سر کار بلند شده ای و داری میایی این طرف. من هم باید پاشم و بیام بالا. تنها اینکه رضا اینها ویزاشون را گرفتند و تو هم با بابات حرف زده بودی امروز که بهت گفته که اصلا نمی دانه با این اوضاع می تونه از پس خرج و مخارج خونه و زندگی شون در ایارن بر بیاد یا نه و خیلی هم تو و هم من ناراحتش شده ایم. امیدوارم اوضاع بهتر بشه اما می دانیم که داستان تازه داره میره که شدت پیدا کنه و این آرامش آرامش قبل از طوفانه.

راستی امروز تو با دفتر آقای عیوضیان در آمریکا هم بابت کار خودمون حرف زدی که بهت گرفتند که تازه امسال نوبت به آنهایی رسیده که پرونده شان را در سال 2001 تشکیل داده اند و کار ما حداقل 5 سال دیگه طول میکشه. اولین چیزی که بهم گفتیم این بود که خب پس باید برای "پست داک" به آنجا فکر کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: