۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

خداحافظی با دانکن


الان اصلا وقت ندارم بشینم در PGARC و اینجا داستان امروز را بنویسم. امیدوارم فردا این کار را بتوانم بکنم. دلیلش هم اینه که ساعت 8 و نیمه و تو ساعتهاست در خانه منتظر من هستی اما من با یک عالمه برگه برای تصحیح هنوز به قول اینها اینجا استاک شده ام.

قراره امشب با هم خوش بگذرانیم و بشینیم پای برنامه ی افتتاحیه ی جام جهانی. نیک که گیر داده بود بیاد خونه ی ما یا ما بریم پیشش. البته هنوز که گیرش رفع نشده و اگر هم شده باشه برای امشب برای شبهای دیگه سر جاش هست. میگه بیا با هم بازها را ببینم. ساعت بازیها که برای ما عالیه. 12 و نیم شب و چهار صبح.

امروز برای خداحافظی رفتیم دفتر دانکن و برایش کتاب عکس از ایران بردیم. خیلی برای ما آرزوی موفقیت کرد و البته به من هشدار داد که در فضای دانشگاه یورک از درس و کارم دور نیفتم چون گویا خیلی فضای فعالی داره و دایم داستان اعتراض و اعتصاب هست.

دنی هم برای من و تو در فیس بوک تو به عنوان کامنت زیر مقاله ی من نوشته باید فلانی را کاندید سیاستمدار شدن کنیم و از این به بعد بهش میگم PM. خلاصه که هم خندیدیم و هم لطفش را دوباره شامل حال مون کرد. خیلی تحویل مون میگیره. بقیه هم همینطورند و باید سعی کنیم به آنچه که همه می گویند استحقاقش را داریم با تلاش و همت برسیم.

دیشب دوتایی با هم نشستیم و برنامه ی تماشا از بی بی سی فارسی را دیدیم. بعدش هم لیلا از تهران زنگ زد و تو ساعتی باهاش درباره ی خودش و سارا و بقیه حرف زدی. گویا لیلا هم برای دیدن ما با خاله ات میان دبی. به قول مادر زوار زیادن.

مامانت هنوز پیش جهان هست و خوشحال از دیدن ما به زودی. بابات هم زحمت کتابهای من را کشیده و حالا تو راه برگشت به خانه قراره باهاش تلفنی حرف بزنم.

امروز بعد از مدتی خیلی روحیه ی هردومون بهتر شده بود و دلیلش هم کمی استراحت و خواب راحت بعد از چند وقت بود. با هم رفتیم برای خوردن یک قهوه و نان موز پیش از ظهر کافه "پارما" و قبلش هم تو مامانم را گرفتی و با اون حرف زدیم. با مادر هم صبح حرف زدیم و خدا را شکر همگی خوب بودند.

خب! با اینکه گفتم بعدا می نویسم اما نوشتم و الان هم تو زنگ زدی که بیا خونه دیگه. این هفته لانگ ویکنده و دوشنبه بابت تولد کوئن تعطیله. یادم به دانشجوی کلاس جان در ترم اول افتاد که وقتی فهمید تعطیله گفت "F*** the Queen".

فردا شب خانه ی شبنم و مجتبی میریم و از فردا برگه های درس آنت را شروع به تصحیح می کنم. تو هم برگه های مایکل را داری و کلی کار برای آماده شدن و رفتن.

حالا تو این وسط جام جهانی هم می خوام ببینم. البته نه 4 صبح!

هیچ نظری موجود نیست: