۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

امشب به جای دیشب


دیشب با اینکه نیم ساعتی بابت باراندگی و ترافیک در خیابان مسئولان گلیبوکس تصمیم گرفتند مراسم رونمایی از کتاب Zizek Politics را دیرتر شروع کنند و در نهایت هم تعداد زیادی نیامدند اما خیلی جلسه ی خوبی بود و گذشته از ایده هایی که به خودم داد به نظرم نقد نویسنده ها که از دوستان ژیژک هم بودند به او خیلی خوب بود.

بعد از مراسم با اینکه قرار بود برای شام دوتایی با هم بریم بیرون اما تصمیم گرفتیم بریم خانه و هم با بابات تهران صحبت کنیم و هم اگر رسیدیم فیلم ببینیم. به فیلم که نرسیدیم چون تقریبا نزدیک به سه ساعت و نیم با تهران گپ زدیم و تا خوابیدیم ساعت نزدیک 12 شده بود. اما از اینکه با خبر دانشگاه من بخصوص حال بابات خیلی خوب شد و خیلی صداش علیرغم گرفتاریهای کاری و شرایط ایران گرفته بود اما بعدش خیلی رو آمد.

توی راه که داشتیم با اتوبوس بر می گشتیم خانه و تحت تاثیر صحبتهایی که با یکی از دو نویسنده کرده بودم و خیلی از نقدم به آثار اخیر ژیژک خوشش آمد و از سئوالم و نکته ام تشکر کرد، تو بهم گفتی اگر کمی وقت بگذاریم و با هم روی تز تو کار کنیم و یک دور با هم تمام فصولش را باز نویسی کنیم و هم به بخض تئوری و هم به بخش روز و مثالهایش اضافه کنیم می تونیم دنبال چاپش بیفتیم و شانسش هم کم نیست.

خیلی از پیشنهادت استقبال کردم چون خیلی هم شدنی به نظر میرسه و هم زمانش مناسبه. خلاصه که امروز که برای صبحانه با هم رفته بودیم گلیب و کافه ی بدمنرز راجع بهش بیشتر حرف زدیم و به نظرم درست میگی. بعد از صبحانه تو رفتی "پدیز" تا برای مامان و بابات یکی دوتا چیز که لازم دارند را بگیری و با خودمون ببریم. من هم آمدم دانشگاه و مقاله ام را تمام کردم.

الان هم دارم میام خانه تا بجای دیشب امشب با هم دوتایی جشن بگیریم و شام بریم بیرون. با اینکه ساعت 6 عصره اما هوا کاملا تاریکه و سرد.

صبح که بیدار شدم و ایمیل هایم را چک کردم دیدم از دانشگاه یورک یکی دوتا ایمیل اداری برام آمده و در ضمن از گروه لیست واحدهای پیشنهادی. شاید اگر قرار بود خودم برای خودم واحد طراحی می کردم اینقدر خوب و غنی در نمی آمد. پریشب که مارک به تو گفته بوده که خیلی نسبت به گروهی که من دارم میرم غبطه می خوره. تو هم امروز می گفتی واقعا که چه درسهایی. تمامش از کانت و روشنگری تا فرانکفورت و ژیژک و بدیو و رانسیر. خلاصه که خیلی دلنشینه. فقط باید قدر این فرصت که شاید آخرین فرصت باشه را دقیق و به تمامه بدونم.

فردا قاعدتا می مانم خانه تا در جمع کردن وسایل به تو کمک کنم. از دوشنبه هم که هر دو باید بکوب بشینیم پای تصحیح برگه هامون.

هیچ نظری موجود نیست: