۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

تا صبح بیرون


یکشنبه شب ساعت 8 شب 13 ژوئن هست. من دارم در دانشگاه برگه ها را تصحیح می کنم و تو هم در خانه ای و داری کشوهای آشپزخانه را تمیز می کنی و بعضی از وسایل که دیگر کارایی ندارند را بیرون میریزی و چندتایی را قرار است بر داری برای کانادا و بخش اصلی را تمیز کنی برای ستایش و رضا.

دیشب رفتیم خانه ی شبنم و مجتبی. تو کیک گردو و کشمش برایشان درست کرده بودی و وقتی من آمدم خانه آماده بودی تا با هم بریم. البته خیلی حال و بالی نداشتی و گفتی معده ات از صبح درد می کنه. تا آخر شب هم حالت خوب و روبراه نبود. با اینکه خانه ی بچه ها عرق نعناع خوردی و آب نبات اما خیلی تاثیر نکرد. تمام دیشب هم تا صبح اذیت شده بودی. گفتی آنجا احساس می کردی که داری از حال میری. با اینکه بهت گفته بودم داستان آموزش رولت به شبنم را بگذار برای یکبار دیگه اما ایستادی و باهاش درست کردی و یادش دادی و هیچی نگفتی که حالت خیلی خوب نیست.

مبارکشان باشه اما خانه شان خیلی فضای افسرده و سردی داره. حداقل از نگاه ما اینطوره. با اینکه خیلی هم گران خریده اند و محل خوب اما فعلا که خالی از وسایل هست و رنگ در و دیوار هم کمک می کنه که فضا خیلی سردتر بشه. جدا از سرمای روحی خانه دیشب از سرمای درون خانه داشتیم می لرزیدیم. البته خودشان هم گفتند که سیستم تهویه ی خانه شان جواب نمیده و فقط بالا که اتاق خوابها هستند را گرم می کنه. خلاصه که هم تو حال نداشتی و هم حسابی لرزیدیم. البته با تمام این حرفها بهمون خوش گذشت. آخر شب هم که مثل دفعه ی پیش لطف کردند و تا خانه رساندنمان.

وقتی آمدیم ساعت نزدیک 1 بامداد بود. تو خوابیدی و من گفتم بشینم و نیمه ی دوم بازی آرژانتین و نیجریه را ببینم. چند دقیقه ای را که دیدم خوابم برد و وقتی بیدار شدم دو ساعتی گذشته بود و خلاصه چون از سر شب سردم بود و در خانه ی خودمان هم بخاری توی اتاق خواب بود و من این طرف خوابم برده بود صبح که بیدار شدم دیدم سرما خورده ام. البته خیلی جدی نیست اما باید مراقب باشیم که موقع رفتن نیفتیم.

برگه ها خیلی کار می برن. اما نکته ی ناراحت کننده اش برایم این بود که آنت زرنگی کرده و به من بیشتر از آن چیزی که نوشته و قرارداد بسته برگه داده و اگر اتفاقی خودم وسط کار امروز نمی شمردم شون به هوای اینکه بزودی تمام میشه برنامه ی دیگه ای برای خودم می ریختم.

حدود 12 تا برگه در خانه مانده که بعد از تمام کردن این نوشته باید برم خانه و آنجا شروع به تصحیح آنها کنم. فکر می کنم قبلا هم این را نوشته باشم اما اگر هم این طور باشه دوست دارم دوباره تاکید کنم که واقعا بیچاره دانشجویان خوب این کلاس که حسابی با برداشتن این درس و دودره بازیهای آنت سرشون کلاه رفت.

فردا شاید نیام دانشگاه بمانم خانه و کمی به تو کمک کنم. شاید هم با هم بعد از صبحانه بریم جایی. بستگی به کارها و حال و روحیه مون داره. تو هم برگه هایت را داری با اینکه خیلی کمتره اما به هر حال از سه شنبه سر کار هم میری و خیلی وقتی نداری.

دیشب بهم گفتی که مامان و بابات تصمیم گرفته اند یک خانه قسطی در دبی بخرند. هم برای اقامت جهانگیر که الان بیشتر از 6 ساله آنجاست و هم برای خودشان. خیلی هر دو بابت این تصمیم خوشحالیم. هم ما می تونیم بریم دیدن شان و هم برای خودشان و این همه سفری که میرن آنجا مناسبه.

امروز تو گفتی که با مادر نزدیک به دو ساعتی حرف زدی و خیلی با هم حال کردید. با بابات هم حرف زدی و گفته که این ماه شده ماه سریالهای داداگاهایش. با اینکه بنده ی خدا در تمام داداگاهها حق را بهش داده اند اما طرفهایش پشتشون به جاهایی وصله که علیرغم حکم دادگاه در واقع دست بابات هیچ جا بند نیست. تو بهم گفتی که که وقتی به بابات گفتی که آ میگه به بابا بگو با اینکه پولی نیست اما خوشحالیم که در کانادا می تونیم از بانک وام بگیریم فکر کردیم برای کمک به شما شاید روزی به کار بیاد، بابات خیلی خندیده و گفته مشکل ما با این پولها حل نمیشه اما این حرفها و این فکرهاست که میلیاردها برای من میارزه. و واسه ی همینه که این قدر عاشقتون هستم.

امشب یا بهتره بگم سحر ساعت 4 صبح بازی استرالیا و آلمان هست. نیک گیر داده بود که بیا بازی را با هم ببینیم. یا خانه ی شما یا بریم دارلینگ هاربر و با هزارن آدم دیگه که بیرونند برای این بازی روی پرده ی بزرگ ببینیم. گذشته از داستان نیک برای اینها که نزده می رقصند چه چیز بهتر از این که فردا هم تعطیله و بهترین بهانه برای تا صبح بیرون بودن موجود.

هیچ نظری موجود نیست: