۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

رادیوی ABC


جمعه بعد از ظهر هست. من تازه از نهار با تو برگشتم دوباره به PGARC. با همدیگه نهار را در سالن فست فود دانشگاه خوردیم البته نهارمون پاستا بود که تو درست کرده بودی. از درس و کار مفید نگم بهتره و خودم را سبک نکنم. اما تو حسابی سرت شلوغه و داری به کارهای دفترپژوهشهای دانشگاه میرسی.

امشب خانه ی مایکل و استلا برای شام دعوتیم و خوشبختانه استلا در دانشگاه ما جلسه ای داره و بعد از جلسه اش ما را بر می داره و میریم خانه شان. اتفاقا نیک هم آمد و گفت بیا امشب با هم فوتبال ببینیم اما گفتم که نیستیم. این هم دلش خوشه بخدا.

ناصر هم مدتیه که در کنار درس خواندن داره لایی کشیدن را تمرین می کنه و اتفاقا استعداد خوبی هم به نظر میاد داره. امروز هم رفت به اپسالا یه سری بزنه.

خبر خاصی نیست. نمی دانم این موضوع را قبلا اینجا نوشته ام یا نه اما برای اینکه احیانا یادم نرفته باشه می نویسم که دو روز پیش رادیوی ABC بهم زنگ زدند که بیا مصاحبه ای با هم درباره ی اوضاع روز و نوشته ام در سایتشون داشته باشیم. هم بخاطر زبان و هم بخاطر آماده نبودن خلاصه که ردش کردم. شاید اگر کانادا بودیم قبول می کردم. به همین دلیل به قول تو باید برای رسیدن به ان اعتماد به نفس و اطمینان خیلی بیشتر از اینها روی نقاط ضعفم کار کنم. خیلی بیشتر.

هیچ نظری موجود نیست: