۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

پنجمین سالگرد این خانه


تازه برگشته ام خانه و تو هم در راهی و البته ناراضی از اینکه با ماشین رفته ای. هم صبح و هم عصر که داری بر میگردی گویا علاوه بر ترافیک کلی هم خیابان های در دست تعمیر باعث کلافگی شده است. درسی نخواندم با اینکه تا حدود ساعت ۳ در کتابخانه بودم و به امید اینکه کلی درس خواهم خواند کلاس آشر را هم نرفتم. تو هم امروز را کلی با ایران پای تلفن گذراندی بابت اینکه آیا معقول هست در این شرایط موجود- چه از این طرف بحث مالی و کاری و چه از آن طرف شرایط لحظه ای مادربزرگت و احتمال دیر رسیدن و بعد راهی مشهد شدن و خلاصه درگیرهای مرسوم- به ایران بروی یا نه. صبح بعد از تلفن های اولیه حرف از رفتن این جمعه شد اما بلیط مناسب هم پیدا نشد و حالا همه چیز معلق مانده. ضمن اینکه فکر کردیم شاید بجای اینکه دو هزارتایی خرج کنی و رفتنی که احتمالا خیلی هم به موقع نباشد این پول را برای ایران بفرستی که حالا موسم خرج و مهمانداری و ... هست و دست بابات حسابی تنگ.

اما از همه ی این حرفها گذشته سردترین روز سال را امروز تا اینجای کار داشتیم هر چند آفتابی بود و زیبا. مرا صبح به کرما رساندی و رفتی سر کار و من هم بعد به کتابخانه رفتم و کمی با سرمایه سر و کله زدم. ساعت ۳ که آمدم خانه بلاخره فیلم مستندی که راجع به پازولینی بود را دیدم که نه تنها زمان دیدنش نبود که خیلی هم چنگی به دل نمیزد.

تمام اینها را گفتم که بگویم امروز که بخش هایی از نوشته ی قبلی را برایت ایمیل کردم برایم نوشتی که این چند سطر حالت را چنان عوض کرد که توصیف شدنی نیست. اینها همه از معجزه ی عشق است و بس! صد البته. گفتم که تا روز تمام نشده و آخرین پرتوهای سرخ خورشید جای خود را به مهتاب و ستارگان پراکنده در آسمان نداده، گفتم تا تاریخ همان ۲۱ آبان است و سالگرد اولین سال حضورمان در این خانه ی زیبا، پنجمین سالگرد این خانه را که من برای تو روزانه آجر روی آجرش گذاشته و خواهم گذاشت را به امید اینکه وقتی بنایی شد شکوهمند و درخور دهه ها بعد با هم و با یکدیگر جشن پنجاهمین سالش را بگیریم.

به امید آن روز و به امید بهترین ها.

هیچ نظری موجود نیست: