۱۳۹۲ آذر ۲, شنبه

بوسه عشق


شنبه صبح اول وقت هست و با تلفن تو از فرودگاه فرانکفورت بیدار شدم تا کمی با هم اسکایپ کنیم. گفتی که تمام راه تا آنجا را ناراحت بودی و پشیمان از اینکه چرا چنین تصمیمی گرفتی و چگونه می خواهی این ده روز را تحمل کنی.

من هم دیروز می خواستم بعد از اینکه ازدانشگاه آمدم خانه و قبل از رفتن به فرودگاه اینجا چند سطری بنویسم که نشد و دلم نمیامد تا وقتمان را بابت نوشتن در اینجا بگیرم و از پیش تو بودم بزنم. البته تا از دانشگاه به بانک رفتم و پول برایت گرفتم و آمدم خانه- و با توجه به اینکه دیروز تمام تاخیرهایی ممکنه هم پیش آمد از اتوبوس در دانشگاه گرفته تا قطار و بعد ایستادن قطار روی خط و در ایستگاه ووو- خود به خود دیر شده بود. بگذریم آمدم و خیلی زود راهی فرودگاه شدیم و چقدر هم خوب شد چون راهبندان بود و مسیر اشتباه و ... اما بلاخره سر وقت رسیدیم. بعد از اینکه دوتا چمدان کوچکت را تحویل دادی رفتیم و شام سبکی با هم خوردیم و تو راهی شدی. خیلی سخت بود و هست بعد از بیش از ۱۴ سال اینگونه دور شدن و با توجه به اینکه جز یک ده روز که تو باید دبی می رفتی و یک یکشب که من در ملبورن بودم و تو در بریزبین ما همیشه در کنار هم و با هم بودیم و خیلی سختمان بود و هست. خلاصه وقتی رفتی در سالنی که از چند متر قبلش باید از هم جدا میشدیم و تو از بازرسی گذشتی یک دفعه دیدم که از دور اشاره می کنی که بیا و یک مامور هم آمد و به مامور جلویی گفت این می تونه بیاد داخل. بهشون گفته بودی که یک چیز یادت رفته که از من بگیری و آنها هم اجازه دادند که من بیام اینطرف. حلقه ام بود که قرار بود با خودت ببری تا کمی تنگترش کنی که دایم از انگشتم نیفته. اما وقتی که خواستیم دوباره همدیگر را ببوسیم طرف گفت نمیشه و تو دوباره باید بیای این طرف. آمدی و همدیگر را بوسیدیم- بوسه ای که خیلی مزه داد و اتفاقا باعث لبخند همه ی ماموران آن قسمت هم شد و خیلی به قول تو به جون جفتمون چسبید.

تا هواپیمایت به سلامتی راهی شد در فرودگاه بودم و با هم تا دقایقی قبلش تکست و عکس رد و بدل می کردیم. خصوصا برای تو خیلی سخته که داری بدون من راهی سفر میشی. اما بهت گفتم که به هر حال نکته ی مهمش اینه که داری این کار را برای خانواده و خصوصا پدرت و البته دیدن مادر بزرگت می کنی. بعد که آمدم خانه خوابم نمی برد تا دیر وقت و ساعت از یک گذشته بود که برای اولین بار بی تو رفتم که بخوابم و صد البته که سختم بود.

حالا هم که بیدار شده ام با تصویر زیبا و صدای دلنواز تو. الان البته باید برم یک حمام سریع بگیرم و برم ورزش با بن و بعد هم که جلسه ی HM هست تا بعد از ظهر.

از خدا می خواهم که سفرت به خیر و خوشی باشد و بی هیچ نگرانی و مشکلی بری و برگردی که البته نگرانم. اما امیدوار که همه چیز به خیر و نیک می گذرد و راحت میری و سر وقت بر می گردی در آغوشم. به امید خدا!

هیچ نظری موجود نیست: