۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

چیزکی را نوشتن


روزها کمی بعد از اینکه بیدار میشم تو هم از ایران تماس میگیری که زمانی است که تازه از بیمارستان برگشته اید. البته امروز هنوز در بیمارستان بودید و منتظر نوبت دکتر متخصص برای جهانگیر که کمی ریه هایش نارحته. گفتی که از بهمن فرزانه هم عکس گرفته ای و خیلی سلام رسونده. بنده ی خدا گویا  برای یک دیدار کوتاه آمده بوده ایران گرفتار شده و مریض.

دیروز صبح ایمیلی از OD گرفتم که خواسته بودند که اگر می توانم خیلی سریع چیزی بابت interim deal بهشون بدم. این شد که بعد از اینکه بلاخره مقاله ی طولانی و خیلی خوب اباذری را تمام کردم کمی برای این کار وقت گذاشتم و به این نتیجه رسیدم که چیزکی براشون بنویسم. حالا امروز بعد از دو هفته نرفتن به کلاس آشر تصمیم گرفتم که باز هم نروم و بجاش برم کرما و کمی این کار را کنم. هر چند که کارم این نیست اما باز هم بد نیست که کمی اینگونه به خودم انگیزه بدم.

تو هم دیروز عصر به وقت محلی بعد از بیمارستان رفته بودی به همراه مامان و جهانگیر خانه ی خاله سوری که اون هم از همان مسیر تو یک شب بعد از تو رسیده بود ایران. دور هم بودید و خوش گذشته. امشب هم احتمالا خودتان چهار نفری بروید شام بیرون و یا در خانه دور هم باشید. بهم زنگ زدی و گفتی که در انبار خانه کاشانک هیچ کتابی نیست و خیلی حالم گرفته شد. با اینکه بهت گفته بودم که احتمالا چیزی آنجا نگذاشته باشم اما به هر حال اینکه هیچ کارتونی نبوده خیلی حالم را گرفت. نه قرار بود و نه انتظارش را داشتم که به خانه تهرانپارس بروی و برایم کتابهایی را که می خواهم و بعضی را واقعا احتیاج دارم sort کنی. اما حیف! این همه راه رفتی و من بخشی از پول این کار و فرستادن کتابها را هم کنار گذاشته بودم اما نشد. پولش را که برای خرج سفر به تو دادم و حالا هم نه فرصتش هست و نه امکان مالی و حالی داستان. جالب اینجاست که واقعا هم به بعضی از کارتونها و کتابهایش احتیاج دارم چه بابت تز تو و چه تز خودم. خب! این هم هزینه بابت مشارکت و نوشتن برای مردم. البته که ذره ای پشیمان نیستم اما از اینکه نمی توانم خودم بروم و این کار را بکنم به هر حال حالم گرفته شد. به هر حال این هم در کنار آن همه *هزینه* های واقعی که سالها و دهه هاست که دیگران و مردم داده اند، هزینه های جبران ناپذیر در طول بیش از یک قرن. این یکی که حتی به عنوان شوخی هم نباید جدیش گرفت.

هیچ نظری موجود نیست: