۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

هیجان از هر سو


ساعت ۱۱ روز یکشنبه. هوا آفتابی اما چندین درجه زیر صفر و زمین و برفهایی که مانده اند یخ زده. من در کرما هستم و با تو چندباری دیشب و امروز حرف زده ام. ساعت ۶ صبح به وقت تهران بود که با من اسکایپ کردی که خیلی چسبید و هیچ کدام انتظارش را نداشتیم که بتوانی از خانه اسکایپ کنی. هنوز نخوابیده بودید و خوشحال و هیجان زده دور هم بودید. بخشی از هیجان به توافق اولیه ای که ایران با دنیا سر برنامه ی هستی اش رسیده بود- توافقی که به ظاهر دور تازه ای از حیات حکومت و البته کمی آسایش کوتاه مدت مردم را در دل خودش خواهد داشت و اتفاقا به همین دلیل من را به شخصه خیلی آسوده و خوشبین نکرده.

من هم تا خوابیدم ساعت نزدیک ۳ صبح بود. خور و خواب و خشم و شهوت در یک جمله کار دیروز من بوده و اگر درستش نکنم احتمالا دور جدید پس روی خواهد بود مگر اینکه هشدارها به خودم را جدی بگیرم.

صبح ساعت ۸ بیدار بودم و بعد از حمام بود که تو زنگ زدی و گفتی که از بیمارستان آمده ای و حال مادربزرگت با دیدن تو خیلی بهتر شده. گفتی که همانطور که مامانت قبلا بهت گفته بود بهمن فرزانه هم تخت بغلی در ICU هست و اتفاقا تو هم کلی باهاش حرف زده ای و بابت اینکه کسانی آنجا او را می شناسند خیلی خوشحال شده. بهت گفتم که نکته ای که به من در مصاحبه ای که سالها پیش باهاش داشتم را بهش یادآوری کنی که شاید بخنده و برایش خاطره انگیز باشه. راجع به محل آپارتمانش در رم و تنفرش از فوتبال و تحمل سر و صدای وحشتناک هر هفته ی هواداران باشگاه رم بود.

گفتی که اوضاع مامان و بابات و وضعیت خانه بابت بی پولی خیلی خرابه و خصوصا جهانگیر خیلی تنهاست و قرار شده که این یک هفته را دایم با او بگذرانی و کمی کمکش کنی و البته تشویق.

به ریتا هم که خبر نداشت که داری میری ایران زنگ زدی و از هیجان روی پا بند نبوده و گفته از اداره ی گذرنامه که در آن لحظه بوده راهی خانه شما خواهد شد.

من هم در کرما هستم و می خواهم کمی مقالات متفرقه بخوانم که بهتر از ماندن در خانه و پای اینترنت عمر تلف کردن بود. خیلی کارهای بهتر از این هم می توانم بکنم اما تو گویی که در غیاب تو توش و توان،‌ اشتیاق و حوصله ندارم. و البته می دانم که وقتی هم که در کنارم هستی دوباره بهانه های واهی دیگری می گیرم اما این یکی با همه فرق می کنه.

هیچ نظری موجود نیست: