۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه

در رفتن زهوار


تازه از جیم برگشته ام و بلاخره این بن کار خودش را کرد و ما را زیر تعهدی تقریبا ۴ هزار دلاری برد. آن هم در شرایطی که واقعا نباید این کار را می کردم اما به هر حال تصمیم گرفته ام که اگر قرار به سلامتی مون برسیم با این کار هم خودم و هم خصوصا تو را کمی در مقابل تصمیم از پیش گرفته شده قرار بدهم و کمی داستان رسیدن به سلامتی و ورزش را جدی بگیریم.

امروز هم مثل تمام این مدت هیچ کار مفیدی نکردم به لحاظ درسی. البته برای OD چیزی را که فرستادم خیلی مورد استقبال قرار گرفت و چاپ شد. این اولین قطعه ای بود که بدون فرستادن برای *پروفرید* جایی فرستاده بودم و بد نشده بود. دبیر سرویس که خیلی تعریف و تمجید کرد و خلاصه بعد از ماهها کاری کردم در این زمینه.

صبح به کرما رفتم تا ساعت ۳ و بعد از اینکه خانه برگشتم نهاری خوردم و با هم تلفنی هم صبح و هم عصر حرف زدیم. با جهان به دکتر رفته بودی که گویا برونشیت بدی داره و علاوه بر اینکه باید سیگارش را ترک کنه کلی هم دوا و دارو داره. از اینکه چقدر همه چیز گران هست- مثلا یک چای و یک قهوه و یک برش کیک شده ۵۷ هزار تومان و یا امشب که ۴ عدد پیتزا گرفته اید برای مهمانها که آمده اند آنجا و شده ۱۰۰ هزار تومان- بگیر تا نکته ی مهمتر یعنی خراب بودن مطلق وضع خانواده از لحاظ مالی و به طبعش حالی. گفتی که جهان دکتر نرفته چون پولش نبوده و بیمه هم نداره. همه چیز در خانه زهوار درفته و خلاصه آه در بساط نیست و روحیه ای هم کسی نداره. اینقدر ناراحت بودی و تحت فشار که زدی زیر گریه و بهت گفتم که این حالی است که وقتی رفتیم خانه ی مامانم به من دست داد. گفتم که چاره ای نیست و ما باید کمک خرج هر دو طرف باشیم با اینکه اوضاع خودمان هم تعریفی نداره اما به هر حال وظیفه ی ماست. گفتم که بی خیال رفتن خانه ی تهرانپارس بشو و اصلا نمی خواهم کتابی فریت کنی و همین اندک پولی که برایت باقی مانده را بده به مامانت و جهانگیر و بعد هم باید هر از گاهی براشون به اسم کادو پول بفرستی. از هوا هم همین بس که من از این سر دنیا خواندم که شرایط اضطراری است و دولت تصمیم گرفته ادارات و سازمان ها را هم در کنار مدارس تعطیل کنه.

من هم اینجا کمی در کرما مقاله ی بی ربط خواندم و کمی روی مقاله ی OD کار کردم برای جای دیگه و بعد هم ورزش و حالا هم شامی خواهم خورد و احتمالا قسمتی از فیلم مستند جنبش سیاهان آمریکا را خواهم دید. از همین روزها باید نه تنها درسم را جدی شروع و دنبال کنم که زبان آلمانی هم کلا از مدار خارج شده و باید فکری به حالش بکنم.

فردا هم به کرما خواهم رفت و عصر هم ورزش و شب هم احتمالا کمی رمان خواهم خواند. هنوز درس را شروع نکرده ام اما باید پس زمینه هایش را آماده کنم چون از بس از مقوله دور افتاده ام که کار سختی پیش روست. تنها چیزی که دوست داشتم اینجا هم ثبت کنم پیگیری و احوالپرسی مکرر آیدین و سحر هست که دوستان خوبی هستند و لطف دارند. خصوصا سحر که خیلی اصرار داره تنها نمانم.

هیچ نظری موجود نیست: