۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

۹۰ دلار درآمد


فکر کنم دیشب هم درست نخوابیدم که امروز کمی بی حال بودم و کمی هم سینه ام درد می کرد. به هر حال دیشب بعد از اینکه از کلاس آلمانی برگشتم- که کلاس بدی هم نبود- با هم شامی خوردیم و کمی راجع به کار ویزا و پذیرش دانشجویی جهانگیر که تصمیم گرفته بیاد و از اول کالج بره و هنر بخواند با هم حرف زدیم و خوابیدم.

امروز صبح هم با هم از در رفتیم بیرون. تو رفتی موزه و من هم رفتم کرما و دو سه ساعتی نشستم و کمی آلمانی خواندم. از آنجایی که مدتهاست درست و منظم نخوانده ام بسترهای لازم برای فهم مباحث پیچیده تر اخیر را ندارم. خلاصه که باید کار کنم. قبل از اینکه بیایم خانه رفتم و از بلور مارکت کمی خرید کردم و سالاد درست کردم که وقتی تو میایی غذا داشته باشیم. قرار بود سالاد درست کنی اما می دانستم اگر ببینی که من نهار را درست کرده ام حسابی کیف می کنی.

بعد از نهار تو نشستی پای کارهای شرکت و هر چه از دیشب تا امروز تلاش کردی نشد که برنامه های لازم را روی مک بریزی. به همین دلیل لپ تاپ دل قدیمی خودم را آوردم و خلاصه با هندل روشنش کردیم و چند ساعتی کار کردی. من هم بعد از کمی اینترنت چرخی از آنجایی که تو داشتی با جیمی تلفنی کار می کردی رفتم دوباره بیرون تا کمی آلمانی بخوانم. کمی در ایندیگو نشستم و تو که کارت تمام شد برگشتم خانه.

تازه از ورزش برگشته ایم و قراره تو شام سبکی درست کنی و با هم فیلم ببینیم. نمی دانم دوباره فردا کی از خواب بیدار میشم اما اوضاع داره روز به روز وخیم تر میشه و اگر نجنبم کلا درسهای این ترم را با نمرات افتضاح پشت سر می گذارم.

تو هم که حسابی خودت را یا درگیر کار کرده ای و یا کار پیدا کردن و به همین دلیل هنوز نرسیده ای استارت درس خواندنت را بزنی. وقتی از کافه برگشتم گفتی که امروز ۹۰ دلار کار کرده ای بابت این چند ساعت. مسلما بدون کار و درآمد تو ما خیلی اوضاعمان وخیم میشد.

راستی خبر خوب این روزها هم اینه که رسول هم اتاقش را در خانه ی خبرنگاران گرفته و هم کارت اقامت موقت و اجازه ی کارش را و از اینها مهمتر کار بیمه اش هم به زودی درست میشه. خلاصه که خدا را شکر خیالمان برایش خیلی راحت شد.

هیچ نظری موجود نیست: