۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

وام دانشجویی



دیروز عصر تا زمانی که هوا تاریک شد داشتیم در خیابان کوئین و کینگ دنبال یک رستوارن-بار مناسب می گشتیم تا دو تایی با هم کمی آنجا بشینیم. بلاخره بعد از کلی پیاده روی تصمیم گرفتیم جایی به اسم گاستو را برویم که یکبار هم از جلویش رد شده بودیم.


روی کانتر بار درست روبروی سر آشپز نشستیم و من پیتزای قارچ گرفتم و تو هم یک غذای سبک که بیشتر حکم پیش غذا را داشت. البته از آن دست جاهایی که بود که کلا دانشجویی نبود و گران میشد. دو ساعتی نشستیم و تو از شرکتی که بعد از ظهر رفته بودی و طریق کاریابی اینجور شرکتها گفتی و من هم که کلی خسته بودم در کنار تو لذت از شام بردم و تا برگشتیم خانه ساعت از ۱۱ شب گذشته بود.


قبل از خواب با مامان و مادر حرف زدیم و مامانم گفت که خاله بهش ۵۰۰ دلار داده و احتمالا برای یکی دو ماه این پول را بهش ماهانه قرض خواهد داد. به هر حال با لطفی که تو کردی و محبتی که مرجان قراره امروز بکنه و به عنوان ضامن همراهمان به بانک بیاد قراره که وام دانشجویی بگیری تا بتوانیم برای مامانم اجاره ی خانه اش را بفرستیم تا کاری پیدا کنه و اوضاعش بهتر بشه.


هنوز خبری از حذف این دو درسم با جیم نشده. امیدوارم که بشه وگرنه که داستان خواهم داشت. این روزها را که مفت از دست داده ام و وقتی ندارم برای جبران. اما اگر حذف شوند آنگاه فرصت خوبی برای نوشتن دو تا مقاله ی بلند لویناس و مارکس خواهم داشت. تو هم که کلا درگیر پیدا کردن کار هستی و هنوز استارت درس را نزده ای. 

هیچ نظری موجود نیست: