۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

تحقیق برای آمستردام



روحیه ی هر دوتا مون خدا را شکر خیلی خوبه. با اینکه اصلا نه درس خواندم و نه زبان اما این یکی دو روز بخصوص از دیروز عصر خیلی روحیه ام بهتر شده. جمعه که بعد از داندانپزشکی - که بطور باورنکردنی هیچ مشکلی پیش نیامد- با هم برگشتیم خانه و عصر تو با دوستت مریم و شوهرش سحرخیز که از نیویورک آمده بودند اینجا برای یک چای بیرون قرار داشتی و بعد از آزاد شدی با هم رفتیم ورزش و شب هم فیلم Fast Food Nation را دیدیم که مزخرف بود. 

شنبه تو ظهر قرار لیزر داشتی و عصر هم که برگشتی با هم به هوای اینکه هوا خوبه رفتیم بیرون بریم بار. باری که نشان کرده بودم نشد چون معلوم شد که تازه برنامه ی موزیکش از ساعت ۱۱ شب شروع میشه برای همین هم سر از یکی از رستوارن های همان محله ی پرتغالی ها در آوردیم به اسم نمک *سالت* که دو تایی با هم دو سه ساعتی نشستیم و با اینکه من اساسا روحیه ی مناسبی نداشتم- بابت درس نخواندن و مسائل خانواده- اما با حرفهایی که زدیم و مهربانی های تو و یاد روزهای قشنگی که در تهران و سیدنی داشتیم و بخصوص چند خاطره ی با  حال مثل شبهای اول خانه ی مامان و بابات که بعد از اینکه میگفتیم شب بخیر تازه در اتاقمون از بس که می خندیدیم بیدار میشدیم و مامانت مدتی بعد دایم میگفت که شما به ما میگید شب بخیر اما تازه می روید و می خندید و... چند خاطره ی دیگه خلاصه که سر حال شدیم.


امروز هم بعد از صبحانه و تمیز کاری خانه برای خرید رفتیم بیرون که هوای عالی و یک سر کرما رفتن و البته ایندیگو برای تحقیق راجع به آمستردام که اگر قسمت شد قرار است بین پرواز پاریس به استکهلم چند ساعتی توقف کنیم و ببینیم که چه کارهایی می توان کرد تا برگشتیم خانه ساعت ۵ شد. 


تو داری با خاله فریبا اسکایپ می کنی که گویا همانطور که مامانم حدس زد و مامانت به درست گفته بود که این کار به این شکل درست نیست دوباره برگشته سر زندگی اش با عمو نجمی. ما که خوشحال شدیم نه تنها برای اینکه وقتی میرویم هر دو را درست می بینیم بلکه برای اینکه گویا خاله فریبا خیلی سختش بوده که اینطوری از زندگی که سالها ساخته بیرون بکشه و همه چیز را ببره و قطع کنه.


قرار با هم ورزش بریم و شام و فیلم داریم و البته امید به درس خواندن بنده از فردا. با مامانهامون هم حرف زدیم که خوب بودند. بابک برای مامانم یک چک هزار دلاری فرستاده که مامانم گفت قصد نداره نقدش کنه برای اینکه فکر می کنه بابک الان شرایطش را نداره. راضی اش کردم که این کار را بکنه چون هم صورت خوشی نداره و هم فردا دوباره موضوع تازه ای برای بابک مهدیس میشه. مامانت هم خوب بود و فردا امتحان داره و قرار هست چند اصطلاح در کلاس مطرح کنه که یکی دوتایی بهش یاد دادم. واقعا که زحمتی که میکشه باعث افتخار هست.


باید با رسول هم فردا چت کنم و احوالی ازش بپرسم. چند هفته ی دیگه بعد از چند سال برای چند روز کوتاه همدیگر را خواهیم دید. امیدوارم که هم حالش زودتر خوب بشه و هم اوضاع همگی احسن.

هیچ نظری موجود نیست: