۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

بازگشت دوباره ی آپارتمان



یک ساعتی هست که بیدار شده ام و در تختخواب از بس که از این دست به آن دست شدم گفتم که بلند شوم بهتره. ساعت ۴ و نیم صبحه و دیشب هم حدود ۱۲ و نیم خوابیده ام. دوباره عقب افتادن از درس و زبان موجب بی خوابی ام شده و تنها چاره اش کار کردن هست.


دیشب که از کلاس آلمانی برگشتم تو شام ویژه ای درست کرده بودی و با اینکه سردرد داشتی اما می خواستی هر طور شده به مناسبت سالگرد دوستی و آشنایی مون کاری کرده باشی. البته قبل از رفتن کلاس بهت گفتم که حتما فردا شب دوتایی کاری خواهیم کرد شاید برویم سینما و یا کاری مشابه.


دیروز بعد از اینکه از جلسه ی کاری با جیمی- مدیر شرکت فعلا تک نفره- برگشتی گفتی که این کار کلا به شیوه ای نیست که بتونیم خیلی روش حساب باز کنیم. از قرار طرف فعلا طرحی داره و تا راه بیفته و آرام آرام شکل بگیره در بهترین حالت هفته ای ۱۰ تا ۱۵ ساعت کار هست. البته خود این داستان با توجه به پولی که برای مامانم می فرستیم خیلی خیلی کمک بزرگی در زندگی ما خواهد بود اما همانطور که تو گفتی کاری نیست که دنبالش بودی. از طرف دیگه اگر بتونی کاری نیمه وقت در جایی بگیری و من هم کم کم این کار را از تو یاد بگیرم و دنبال کنم آنگاه اوضاع به مراتب بهتر خواهد شد. ضمن اینکه اگر کار تمام وقت گرفتی هم قرار شده من جای تو در دانشگاه درس بدهم و کار جیمی را دنبال کنم. فعلا که اولویت اصلی پیدا کردن کار اضافه بر کمک خرج و بخصوص پولی که برای مامانم می فرستیم داستان دعوتنامه و ویزای ده ساله برای مامان و بابات هست.


کلاس آلمانی هم خیلی تعریفی پیش نمیره و صد البته که کاملا هم طبیعی هست. وقتی درسی نخوانی پیشرفتی هم نداری. جالب اینکه تمام تلاشها برای ارائه ی کلاس فشرده ی تابستانی هم با من بوده و من دارم پیگیری این کار را می کنم و بعضی از بچه ها را قانع می کنم که درخواست بدهیم.

اما شاید جالبترین نکته ی دیشب این بود که وقتی برگشتم خانه تو گفتی که جلسه ات با ریک به اینجا کشید که ریک گفته اگر می توانیم ظرف ۵ سال این اضافه پولی که باید برای آپارتمان بدهد را بهش جداگانه پس بدهیم خودش ۲۰ هزارتا را از حساب پس اندازش تهیه می کنه. در واقع داستان از این قراره که پولی که ریک برای خرید آپارتمان گذاشته گویا کفایت نمی کنه که در این ساختمان و جایی نظیر اینجا واحدی را بخرد. تو بهش گفته بودی که ما هم توان این کار را نداریم و نمی توانیم بدون پشتوانه قول بیجا بدهیم. بعد از اینکه من آمدم و داستان را برایم گفتی، گفتم که حالا که این ۲۰ تا را هم روی پس انداز ما در خانه- آخر سر- حساب می کنه شده از اوسپ و یا وام دانشجویی و شاید هم کار گرفته به هر حال ظرف پنج سال این مبلغ را پر کنیم تا به قول خودش این واحد- که البته خیلی هم رویایی نیست و ایرادات مهمی هم داره- از دست نره. خودش هم گفته که شرایط خوبی را فروشنده پیشنهاد داده اما به هر حال تنها در حالی حاظر هست که این اضافه مبلغ را بده که ما تاکید کنیم همین واحد را می خواهیم. خلاصه که حرفهای من قانع کننده بود و رفتی و به ریک گفتی که ما خودمان این ۲۰ هزارتا را ظرف ۵ سال بهت بر می گردانیم- که امیدوارم مشکلی پیش نیاید و بتوانیم- و البته هر دو هم می دانیم و خود ریک هم بهت گفته که تنها دلیلی که داره چنین کاری را که کمک بزرگی به آینده ی ماست می کنه اینه که به ما ایمان داره و معتقده که ما هم باید با *کسی* شدن جبران این محبت را بکنیم.

خلاصه که به احتمال زیاد آن آپارتمان برگشت و دوباره آن داستان کار و خانه در یک روز درست شد. البته قرار شد دوباره خودمان دو نفری برویم و واحد را ببینیم. همانطور که بهت گفته ام نمی توانیم دنبال بهترین و بی اشکالترین واحد باشیم. با پولی که ریک داره و البته شرایطی که خودمان داریم خیلی دستمان باز نیست اما شدن این کار خودش از معجزه هم کمتر نیست. شاید به قول تو و ریک این تنها راهی باشه که بتوانیم در ادامه صاحب خانه شویم.
 

هیچ نظری موجود نیست: