۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

اعصاب مون را زده اند



به شدت روز مزخرفی داشتیم هر دو دیروز چهارشنبه. پدر اعصابمون در آمد و تا آخر شب هم تمام نشد. بعد از تلفن تو راجع به رد شدن درخواست وام باران شدیدی میبارید که بهت گفتم چون چتر نداری و می خواهی قبل از رسیدن به خانه سر راه به بانک بروی تا ببینی گزینه ی دیگری داریم یا نه من با چتر میام دنبالت. گفتی مهمتر از چتر کفش است که این کفشها زیر باران خیلی داره اذیت می کنه. خلاصه تا رسیدم به بانک با اینکه چتر هم داشتم اما خیس خالی شده بودم و کفشهایم تبدیل به استخر شده بود. خلاصه که در بانک بهمون گفتند هیچ آپشنی نداریم و دست از پا درازتر آمدیم بیرون. گفتم بیا بریم کرما بشینیم و حساب و کتاب کنیم ببینیم اوضاعمون چطوریه.


در کرما هر چه داشتیم بالا و پایین کردیم و دیدیم که خلاصه با توجه به ماهانه ای که برای مامانم می فرستیم اوضاع خرابه و احتمالا برای آکست هیچ پولی نخواهیم داشت. خلاصه که فعلا نمی دانیم چه کار می توانیم بکنیم. شاید مجبور شویم که از کسی قرض کنیم. 


بعد از کرما و کلی حرف زدن و حرص خوردن از دست مسایل پیرامون و اطرفمون و بخصوص آزارهایی که خانواده هامون نا دانسته و نا خواسته و البته با بی توجهی کامل بعضی اوقات بهمون می دهند من گفتم تا باران قطع شده می خواهم کمی پیاده روی کنم. تو که حسابی از رفتن و امتحان دادن در آن بنگاه کاریابی خسته بودی رفتی سمت خانه و من هم رفتم بی ام وی تا به قول معروف کاری که از حالا باید بکنم یعنی ویندو شاپینگ را آغاز کنم. با حساب و کتابهایی که کردیم متوجه شدیم برای اینکه بتوانیم تا حد ممکن از پس خرج خودمان و ماهانه ی مامانم بر بیایم خیلی باید صرفه جویی کنیم از هزینه ی برق مصرفی گرفته تا هر کار ممکن دیگه ای. 

در راه به مامانم زنگ زدم که حسابی از امیرحسین شاکی بود که بهش زنگ زده که کریت کارتت را برایم بفرست که می خواهم ماشین کرایه کنم و ... خلاصه چیزهایی که کاملا نشان دهنده ی اینه که طرف اساسا نه تنها توی باغ نیست که نمی خواهد توی باغ هم بیاید. اما در آخر از تلفن بابک بعد از یک ماه هم گفت که آخرش بابک گلایه کرده که خلاصه من و همسرم خیلی بهمون برخورد که ما که رفتیم سانفرانسیسکو بجای اینکه بریم شهر آنها رفته ایم خانه ی خاله فرح. خیلی ناراحت شدم. حقیقتا بیشتر از دست مامانم که حسابی از بابک و زنش حساب میبره بابت بی ادبی هایی که بهش گاه و بی گاه کرده اند و می کنند. گفتم چرا بهش نگفتید که ما اگر رفتیم آنجا چون دعوت شده بودیم. گفتم چرا تا حالا هیچ کدام از شماها نرفته اید و تا کنون کسی رنگ خانه ی بابک و مهدیس را ندیده. خلاصه حرفی برای زدن نداشت و گفتم مامان بهتره بگذارید همه چیز به روال طبیعی خودش پیش برود. دلگیری من از آنها بابت دروغهای مهدیس و توهین های بابک هنوز خیلی زمان میبره برای آرام شدن. نمی دانم شاید هم هرگز رابطه ی ما بهتر از همین سالی یکی دوبار تماس نشه. به هر حال بابک برای خانواده اش در دوره ای کم نگذاشته اما خانواده اش هم برای اون تا جایی که توانسته اند کرده اند. ضمن اینکه این چیزها به من باز نمی گرده و مشکلات بابک بشدت با رنگ و حدتی که مهدیس بهشون داده روحی و درونی شده.

خلاصه که کمبودمون این حرفهای عمو مردکی بود که هنوز هم روح و روانمان را آزار میده و قلب درد دیروز تا حالا را ادامه داده.

امروز بعد از صبحانه چون هوا آفتابی بود گفتم برویم بیرون. باهم رفتیم کمی پیاده روی و در کافه ای در یورک ویل نشستیم. تو کمی کتاب Censoring an Iranian love story مندنی پور را که از روبارتس گرفته بودم خواندی و من هم کمی آلمانی که رسیده بجایی که جلو نمیره از بس که از موضوع پرت شده ام.

حالا هم که عصر هست و هوا کمی خنک و تازه نهار خورده ایم و قراره که امشب با هم کمی شراب بنوشیم و فیلمی ببینیم تا بلکه مقداری خودمان را آرام کنیم. راستی دیروز یکی دیگر از داستانهایی که حالمان را حسابی گرفت رسیدن نمرات جهانگیر بعد از سالها دانشگاه رفتن و مثلا دانشجو بودن در دبی بود که باورکردنی نبود. تعداد درسهای مردودی و افتاده اش سه برابر بقیه بود. تازه بقیه هم همگی پاس نشده بودند اکثرا به دلیل عدم حضور سر کلاس حذف شده بودند و خلاصه بعد از نزدیک به ۷ سال دانشگاه به دانشگاه عوض کردن و شاید بیش از ۲۰۰ هزار دلار هزینه کردن ۵ درس پاس کرده که دوتایش هم ۵۰ از صد بود. خلاصه که اگر هم بهش پذیرش بدهند باید از صفر شروع کنه برای بار هزارم. بیچاره مامان و بابات. این از امیرحسین بدتر امیرحسین از این یکی بدتر.

فردا قراره که ماشین بگیریم- احتمالا آخرین ماشین برای بهار اما مثل دفعه ی قبل برای خرید از کاستکو هنوز پول اوسپ نرسیده و پولی نداریم. عصر اما به مناسبت تولد تو که یکشنبه هست قراره بریم گالری اونتاریو که مجموعه ای از کارهای پیکاسو را آورده و انا هم گفته که همراهمون میاد. احتمالا شب هم بریم و یک پیتزایی با هم قسمت کنیم. 
  

هیچ نظری موجود نیست: