۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

آن واحد منتفی شد



تازه همین الان که ساعت دقیقا ۱۲ و نیم شب هست رسیده ایم خانه. علی و دنیا ما را از خانه ی مرجان که شام ما چهار نفر را دعوت کرده بود رساندند تا خانه و رفتند. باهاشون خداحافظی مفصلی کردیم چون به سلامتی هفته ی بعد راهی ایران خواهند شد برای عروسی.


شب خوبی بود. با اینکه دیشب بعد از اینکه رفتیم در تخت و تو بلافاصله خوابت برد و من تا ساعت ۲ از این دست به آن دست شدم و آخرش هم بلند شدم و تا نزدیکهای ۵ صبح کمی کامپیوتر و اینترنت و کمی هم کتاب دست گرفتم تا بلکه خوابم ببرد و نبرد و خلاصه امروز خیلی خسته بودم اما در مجموع شب بدی نبود.

امروز بعد از اینکه ساعت ۹ بیدار شدیم تصمیم گرفتیم برای صبحانه بریم کرما. بعد از اینکه یک ساعتی با هم نشستیم و حرف زدیم و کمی برنامه ریزی کردیم تو راهی خانه شدی و من طبق قراری که با یکی از سایتهای خبری-تحلیلی کانادا داشتم نشستم و مقاله ام را برایشان بازنویسی و اصلاح کردم و بعدش هم تا بی ام وی یک سر رفتم و برگشتم.

خانه که رسیدم نزدیک ۴ عصر بود و تو هم تقریبا تمام روز را درگیر تلفن با ایران بودی. مامانت و بخصوص ریتا که برایت از مصاحبه ی سفارت کانادا در ترکیه گفته بود و البته گرانی و اوضاع سرسام آور ایران.

تو حال ورزش کردن داشتی و رفتی نیم ساعتی ورزش و من نه. تا برگشتی و کارهایت را کردی و کیکی که از بیرون گرفته بودی برداشتیم و رفتیم سر قرارمون با مرجان نزدیک ۷ و نیم بود و همانطور هم که اولش گفتم تازه برگشته ایم.

اما درباره ی آن تجربه ی عجیب دیروز باید بنوسیم که قسمت خانه - یعنی آن واحد بخصوص- منتفی شده و فروشنده با شرایط ریک کنار نیامده. امیدوارم البته داستان کار تو سرجایش باشه تا من بتوانم کم کم این کار را با نظارت تو یاد بگیرم و تو هم کار دیگه ای بگیری و خلاصه کمی زندگی مون را بسازیم به امید خدا.
 

هیچ نظری موجود نیست: