۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

خاله و MRP


سه شنبه صبح زود هست و من احتمالا بعد از گذاشتن این پست باید زودتر از تو از خانه بیرون بزنم. تو که طبق روال روزهای هفته میری سر کار و من هم سه شنبه ها دانشگاه برای کار در Open Learning Center. هفته ی پیش که اولین حقوقم را گرفتم هر دو کمی سوپرایز شدیم چون بیش از اندازه ای بود که انتظار داشتیم. البته از این ماه بابت کم کردن ۶۰۰ دلاری شهریه ی ترم تابستان حسابی ناچیز میشه اما باز هم بد نیست. هر چند که بدون کار تو که اساسا امکان حفظ وضع موجود را نداشتیم.

اما از دیروز بگم که عصر با هم در ایستگاه قطار قرار داشتیم تا بریم فرودگاه دیدن خاله سوری و همسرش و کیارش. بعد از ۷ سال آقایون را می دیدیم و خود خاله را بعد از سه سال. بودن تو در اینجا خیلی براشون کمک بزرگی بود چون به واسطه ی تلفن های مداوم به تو و پیگیری های تو توانستند کارهای مهاجرتی خودشان را در فرودگاه انجام دهند. در واقع از آنجایی که کیارش از لندن و سه ساعت دیرتر میرسید پرونده ی آنها وضع خاصی پیدا کرده بود و افسر مربوطه گفته بود که باید همگی با هم یکجا حضور داشته باشند. خلاصه که شاید نزدیک به پنجاه تا تلفن و مسیج رد و بدل شد تا هم کارشون درست بشه و هم اساسا همدیگر را در فرودگاه پیدا کنند. البته پیگیری های تو از چند سال پیش مثمر ثمر بود چون تو از کار وکیل و انتقال پول و گرفتن جا در شهر شارلوت گرفته تا کلی کارهای خرده ریز دیگر برایشون انجام داده بودی اما کار دیروز کلا بی تو امکان پذیر نبود. دیدنشان برای چند ساعت خوب بود و خوش گذشت.

مامانت که دوباره کلی زحمت کشیده بود تا برای من علاوه بر مجله ی اندیشه پویای شماره ی آخر یکی دوتا کتاب هم که می خواستم بگیره و بده خاله برایم بیاره. اما چیزی که علیرغم خوشحالی دیدن آنها و برنامه ی کیارش که قراره بزودی مدتی بیاد اینجا تا خانه ای بگیره ته دل هر دوی ما را غمگین کرده بود وضعیت پرونده ی مامان و بابات بود که به قول خاله گفت اساسا فریده جون ما را برای این کار تشویق کرد. حالا بعد از کلی تاخیر کار اینها درست شده و کار مامان و بابات گره خورده از نوع کور. آدم دلش واقعا به درد میاد خصوصا وقتی که می بینه بابات همچنان همان اشتباه ها و غرورهای بیجای قدیم را داره و وضع خودش و همسرش را به اینجا کشانده. بیچاره مامانت که چقدر داره تحمل می کنه. خلاصه که ناراحت برگشتیم خانه و ناراحت هم از این لحاظ خوابیدیم.

همین الان که دارم این یادداشت را می گذارم مامانت از ایران زنگ زده تا از دیروز و دیشب بپرسه. برایش عکسهای فرودگاه را فرستادم و اتفاقا عکسی که تو و خاله با گلشیفته گرفتید را. من هم می خواهم کمی باهاش حرف بزنم و بگم که به امید خدا کارشان به زودی درست میشه و از ته دل چنین آرزویی را دارم.

اما دیروز اتفاق مهم دیگری هم افتاد. اشر ایمیلی در مورد MRP بهم زد و نوشت این نوشته خیلی خوب و خیلی منسجم هست و کلا احتیاجی به تغییر نداره و تشویق به چاپش داره. نوشته که برای JJ ایمیل زده که این کار و تز از نظر من تمام شده.  خلاصه که تمام شد این مقطع هم به سلامتی. و اینک مقالات و تز PhD!
  

هیچ نظری موجود نیست: