۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

تلفن ها


روز نسبتا بهتری را در قیاس با دیروز از نظر درس خواندن داشتم. با اینکه خیلی پیش نرفتم اما بهتر از دیروز بود که جانم به لبم رسید. اما درست برعکس شرایط من تو روز سخت و اعصاب خورد کنی داشتی. صبح قبل از اینکه از در بریم بیرون مامانت از تهران زنگ زد و من که رفتم کتابخانه و تو هم با تاکسی رفتی سر کار اما وقتی رسیدی و بهم زنگ زدی معلوم بود حسابی شاکی شده ای از شکایت های مامانت که خصوصا با آمدن خاله ات به اینجا خیلی از انجام نشدن کارهای پرونده شان ناراحته.

در طول روز هم یکی دو تا تلفن تنش زا با تام داشتی که رفته مسافرت و بی خود و به اشتباه گیر داده بوده و غرولند کرده بود. خلاصه که این داستانها باعث شد وقتی می خواستی بیای خانه بهت بگم بیا با هم بریم رستوارن دوک یورک و کمی در فضای باز بشینیم و حال و روحیه مون عوض بشه. آمدی و شامی خوردیم و گپی زدیم و بعد هم پیاده آمدیم خانه. تا رسیدیم تو رفتی و دراز کشیدی و حالا هم باید بیدارت کنم تا کارهایت را بکنی و درست تا صبح بخوابی.

خلاصه که روز سختی داشتی اما حالا اوضاع و احوالت بهتره و خوابیده ای. من هم بعد از کمی اینترنت گردی باید زود بخوابم تا فردا که بلاخره این بخش پدیدارشناسی را به جایی برسانم.

هیچ نظری موجود نیست: