۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

اولین روزهای ۳۴


دوشنبه شب زیبایی شد. لیز با همسرش و بوریس با نامزدش و مامان لیز و بوریس آمدند و دور هم یک جمع خانوادگی خوبی شد و با کیکی که من گرفتم و بعد از شام خوردیم خیلی حال و هوای تولد پیدا کرد. البته این بار دومی بود که رستوارن شمال رفتیم و طبق معمول با سرویس افتضاح و تاخیرهای غیر قابل باور هر کاری به اتمام رسید اما شب خوبی شد. خودمان گفتیم و خندیدیم خصوصا که بخشی از داستان تحت تاثیر بازی هاکی میپل از تورنتو و بوستون بر می گشت که تقریبا تمام شهر را بعد از سالها که تورنتو موفقیتی در ورزش نداشته در تب و تاب خودش قرار داده بود. اما بوریس و گای خیلی امیدوار نتیجه را لحظه به لحظه دنبال می کردند و در حالی که ۴ بر یک جلو بودند ۵ به ۴ باختند و حذف شدند. کلا کانادا در زمینه ی ورزش حرفی برای زدن نداره و این محور شوخی های لیز با بوریس و گای بود و باعث خنده ی ما.

اما دیروز تمام روز را ماندم خانه و تمام عصر را از بی حالی خوابیدم. امروز حالم خیلی بهتره و برخلاف برنامه ای که از پیش داشتم و فکر می کردم که تا امروز کار MRP را به جای می رسانم تازه باید از نو شروع کنم. تو هم که در غیاب تام که به پاریس رفته بود این دو روز را کمی راحتتر کار کرده بودی از امروز عصر با آمدن مشتی دوباره کلی کارهای خورده و ریز دور و برت را خواهند گرفت و بیش از همیشه خسته ات خواهند کرد.

نیمه ی ماه می هست و من در حال بهتر شدن و تو هم به سلامتی اولین روزهای ۳۴ سالگی ات را به سلامتی و خوشی سپری می کنی. برایت سالهای طولانی سرشار از امید و آرامش، سلامتی و لبخند، نور و انسانیت در کنار هم و در کنار عزیزان آرزو می کنم.
 

هیچ نظری موجود نیست: