۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

اکسانا


جمعه سحرگاه هست و دوباره داستان بی خوابی. جالبه که من اینطوری شده ام. جالب و دردناک البته. بگذریم. این چند روزه در این هفته را دانشگاه رفته ام بابت کار که بد نبوده و اتفاقا فرصت درس خواندن در آن دفتر کم نیست و بطور قطع اگر خانه مانده بودم کمتر می خواندم. دارم کتاب تری پینکارد به اسم دیالکتیک هگل را می خوانم که تا اینجا سخت و خوب بوده و احتمالا بابت مقالات درس مارکس به کارم بیاد. دیروز عصر بعد از اتمام کار باید به یک جلسه ی سخنرانی با حضور دیوید و یکی از دوستانش که کتابی را نوشته بود می رفتم که بد نبود. البته داستان غم انگیز ایران و استرالیا را در اینجا هم می بینی داستان آدمهایی که اکثرا خودشان را جزو چپ ها و سوسیالیست ها می دانند و بی آنکه بخواهم کلی گویی و برچسب زنی کنم عموما وا خورده و پرت های اجتماعی هستند که جز مزخرف گویی کاری نمی کنند. مسلما استثناهایی مثل دیوید باعث دلگرمی هستند اما نسل قبل که فسیل شده و نسل جدید هم بی سواد و پرمدعا.

تو هم بعد از کار با اکسانا قرار شام داشتی که می خواست بابت تولدت ببینید همدیگر را. اتفاقا خیلی بهت خوش گذشته بود و علاوه بر اینکه به اصرار پول میز را داده بود و گفته بود این رسم روسی است کادو هم برایت گرفته بود و خلاصه از داستانهایش راجع به ازدواج اول و جدایی اش، اینکه وقتی آمده بوده اینجا یک کلمه هم انگلیسی بلد نبوده و اینکه چگونه ذره ذره پیش رفته و از داستان این پارتنرش و جدایی و احتمال برگشتشان به همدیگر و خلاصه حرفهایی که هم تو را تحت تاثیر قرار داده بود و هم باعث آشنایی بیشترتان بهم شده بود. تا برگشتی خانه ساعت ۹ و نیم بود و من هم همان حدود رسیده بودم.

امروز هم هر دو باید سر کار برویم. تو که کار هر روز و تمام وقت و پرفشارت را داری تا بلاخره کسی را در کنار تو استخدام کنند و من هم آخرین روز اضافه کاریم را دارم و از هفته ی آینده تنها سه شنبه ها برای دو ماه کار خواهم کرد و باید بقیه اش را در کتابخانه درس بخوانم. خدا را شکر با این اسکالرشیپی که گرفته ام تا سه تابستان آینده اجباری برای کار نخواهم داشت. چهارشنبه که برای تحویل MRP به خانه ی اشر رفتم و اتفاقی دم در بود و داشت سیگار می کشید و از فرصت استفاده کردم و چند دقیقه ای هم باهاش حرف زدم در میان حرفها و در جوابم که گفتم می خواهم حداکثر ۵ ساله کار را تمام کنم و کار را مثل همه به سال ۶ نکشانم بهم گفت که تو باید و می توانی ۴ ساله تمام کنی. خلاصه که حرفش باعث شده این دو روز را بیشتر در این مورد فکر کنم و اگر واقعا تنبلی نکنم و همت داشته باشم می توانم زیر ۵ سال هم کار را تمام کنم. حسن این داستان هم در آینده ی بازار کارم دیده خواهد شد و هم در پوشش مناسبی که از بمباردیر تا آخر کار خواهم داشت. انجامش عملی است تنها یک شرط کوچک داره که برای من با این نوع رفتارم عملی به نظر نمیاد: منظم و متعهد کار کردن.
  

هیچ نظری موجود نیست: