۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

پدیدارشناسی خستگی


تازه از کتابخانه برگشتم خانه و از خستگی حسابی وا رفته ام. خیر سرم از امروز شروع کردم برای بار چندم اما دقیقتر از همیشه به هگل خواندن که بعد از ۷ ساعت نزدیک به ۱۰ صفحه بیشتر جلو نرفت. البته روز اول هست اما به هر حال روزی بود. خصوصا که دیشب بعد از اینکه من از دانشگاه آمدم خانه تو از سر کار برگشته بودی- بعد از چند ماه و شاید نزدیک به یک سال بود که برای اولین بار تو صبح دیرتر از من و عصر زودتر برگشته بودی- کمی نشستیم و یک برنامه ی نسبتا جالب نقد سینمایی دیدیم و تو خیلی زود خوابت برد. البته کلا زود هم خوابیدیم اما ساعت هنوز ۱۲ نشده بود که من طوری بیدار شدم که انگار ۷ صبحه و تا صبح ده بار از خواب پریدم. نمی دانم چرا اینطوری شده ام اما به هر حال با اینکه ملاقاتم با دیوید در دانشگاه خوب پیش رفت و مثل همیشه نگاه تشویقی داشت و از اینکه اشر اینقدر از تزم خوشش آمده راضی بود اما باز هم با همین فکرهای درس و MRP و... دایم بیدار میشدم. بخشی از خستگی الان هم بابت همین موضوع باید باشه.

تو که سر کار هستی و تا یک ساعت دیگه هم احتمالا باید آنجا باشی. امشب را با کمی ورزش و کمی مجله و کتاب خواندن به آرامی خواهیم گذراند تا فردا که باید درسم را خیلی بهتر از امروز جلو ببرم. پول اجاره ی مامانم را هم فرستادم و بهش خبر دادم که پیش مادر بود و کمی هم با مادر حرف زدم.

خدا را شکر همه چیز آرام و خوبه و باید کمی تمرکز بیشتری برای درسهایمان پیدا کنیم و البته آلمانی خواندنم را هم دوباره شروع کنم.
 

هیچ نظری موجود نیست: