۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

اسکار


امروز را در برفی که می آمد بعد از صبحانه برای خرید شلوار ورزشی برای کلاس سه شنبه های تو در ساختمان خودمون رفتیم بیرون و بعد که تو برگشتی خانه، من رفتم تا کتابفروشی دست دوم BMV و اتفاقا یکی دوتا کتاب خوب هم خریدم. بعد از اینکه برگشتم خانه و با بابات حرف زدیم خانه را تمیز کردم و تو م نهار و کیک یکشنبه ها را درست کردی و خلاصه کمی تو درس خواندی و کمی هم من در اینترنت چرخ زدم و مقاله ی جدیدم را که چاپ شده بود دیدم و از آن موقع تا حالا که مراسم اولیه ی اسکار را تلویزیون داره پخش می کنه تا حالا هر کاری کرده ام جز درس خواندن. فکر کنم بهتره از این به بعد بجای تکرار این داستان در نوشته های هر روز هر وقت که درس خواندنم بنویسم.

دیشب تو بهم گفتی که من اگر تنبلی آکادمیک نکنم و همت و نظم داشته باشم اوضاعم خیلی فرق خواهد کرد. راست هم گفتی و باید یک تجدید نظر حسابی در رفتار و رویه ام بکنم.

امشب قرار نیست مثل دیشب بریم پینگ پنگ چون می خواهیم دوتایی بشینیم و اسکار را ببینیم. تو هم به قول خودت که در فیس بوک نوشته ای یک چشم به روسو و یک چشم به اسکار داری.

هیچ نظری موجود نیست: