۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

ولنتاین


یکشنبه بعد از ظهر هست. تازه از کتابخانه برگشتم خانه و بعد از اینکه با رسول در ترکیه حرف بزنم باز باید برم کتابخانه درس بخونم. البته نه دیروز و نه امروز تا این لحظه هنوز یک سطر هم درس نخوانده ام. این چند روز خیلی به لحاظ روحی بابت مشکلات خانواده ها و دوستان مون به هر دو فشار آمده. به هر حال زندگی است و باید بتونیم کاری کنیم تا آنها را از این وضع به شرایط بهتری سوق بدیم. اما از جمعه شب بگم که شب خوبی بود و از دیدن علی و دنیا خوشحال شدیم. بچه های خوبی بودند و البته بچه های سالم. شام و کیک خیلی خوشمزه ای درست کرده بودی و تا رفتند ساعت نزدیک یک صبح بود و تا ما خوابیدیم شده بود 2.

شنبه صبح هم بعد از اینکه خانه را تمیز کریم آنقدر بابت شرایط و تلفن روز قبل مامانت و بابا ناراحت بودیم که تا عصر از روی مبل بلند نشدیم. خیلی بی حوصله و خسته بودیم اما چون با بچه های دانشگاه من قرار داشتیم تا بریم بولینگ - برای اولین بار- رفتیم و حالمون بهتر شد. اول اینکه برف زیبایی می آمد و با اتوبوس و قطار رفتیم تا رسیدیم. با بعضی از بچه ها در یک گروه و ردیف ایستادیم و بازی کردیم و با اینکه برای اولین بار بود که بولینگ رفته بودیم تجربه ی خوبی بود و کمی ذهنمون را آزاد کرد. البته شب تو ساعت 9 خوابت برد و حق هم داشتی چون خیلی خسته شده بودیم.

اما امروز بعد از اینکه از خواب بیدار شدیم ایمیل مامانت را دیدیم که برخلاف حرف تمام دوستان و اطرافیان هر دوتاشون برای کانادا ویزا گرفته اند. البته با توجه به موقعیت بابات در اتاق کانادا غیر از این هم انتظار نداشتیم. به هر حال خدا را شکر که ویزاشون را گرفته اند و قراره که برای نیمه ی آوریل بیایند اینجا. ما بحث کار و مخارج تابستان را پیش رو داریم اما فکر نکنم مشکلی باشه. به هر حال بعد از اینکه با تهران حرف زدیم و به مامان و بابات تبریک گفتیم و کمی بهشون روحیه دادیم و بعد از اون هم حال عزیز و حاج آقا را پرسیدیم برای صبحانه به پیشنهاد تو رفتیم به یک کافه رستوران نزدیک کتابفروشی BMV به اسم Hey Lucy و بعد از ماهها یک صبحانه و مخصوصا قهوه ی مناسب پیدا کردیم. هم محیطش را دوست داشتم و هم حرفهای خوبی زدیم و قرار گذاشتیم که موقعی که آنها میاین اینجا چه کارهایی کنیم که بهشون خوش بگذره.

بعد از صبحانه رفتیم کتابفروشی و کتابی را که تو از اینترنت یک ماه پیش خریده ای و هنوز نرسیده و ممکنه هرگز هم نرسه آنجا داشت. آن هم با قیمت عالی 9 دلار. کتاب نوشته های سیاسی متاخر روسو چاپ کمریج که خلاصه سخت گیر میاد. این دست دوم بود اما واقعا در حد نو. موقع برگشتن تو یک "توکن" TTC هم از روی زمین پیدا کردی که به قول تو نشان از خوش شانسی و شروع دوره ی بهتری داره. برگشتنی تو رفتی خرید و من هم رفتم یک سر کتابخانه ی "ربارتس" تا کتاب بگیرم و حالا هم برگشتم خانه. تازه با جهانگیر حرف زدی و گوشی را در مورد وضعیت جدید دادی دستش حالا هم قرار شد که فردا کمی بیشتر باهاش حرف بزنی. الان هم من هم زمان دارم با رسول حرف میزنم. می دونستم که بابت کمی کمک کردن بهش آدم به "خدا" میرسه. خلاصه باید ببینم چطور میشه.

امشب هم به قول خودت مهمان تو هستیم خلاصه اینکه شب ولنتاین هست و قراره شام در خانه با شراب و فیلم و خنده جشن بگیریم.

هیچ نظری موجود نیست: