۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

کار


جمعه عصر هست. من تازه از دانشگاه برگشته ام خانه و تو هم یک سر رفته بودی دانشکده تون تا از "بلت" برای دانشگاه یورک "رفرنس لتر" بگیری و بعدش هم دنبال این رفته بودی که ببینی امکانش هست تا از دانشگاه پولی تحت عنوان مخارج اضطراری بگیری یا نه. فکر کنم اینقدر ناراحت و گرفته ام که صبح کاملا تو را بیش از پیش نگران حالم کرده ام. قبل از اینکه صبح برم دانشگاه زنگ زدیم تهران تا اگر بشه با بابا و مامانت حرف بزنیم که امروز روز نذری شعله شون هست. با مامانت کوتاه حرف زدیم ولی بابات نبود. یادش بخیر با اینکه نه خودم اهلش هستم و نه در چنین پس زمینه ای بار آمده ام اما این چند سالی که در خانواده ی شما این مراسم سالی یکبار بر پا میشد سعی می کردم کمک حال بابات باشم. بخصوص که غالبا جز دو سه نفر از دوستانش و کارگران روزمزد کسی موقع کار سر دیگها آن دور و بر پیداش نمیشه. تا آخر شب و در واقع دم صبح در حسینیه ارشاد کلی کار هست. خلاصه که نذرشون قبول باشه.

وقتی رسیدم دانشگاه به تو زنگ زدم که فکر کنم با اینکه الان خودمان در شرایط مناسبی نیستیم اما شده پانصد تا هزار دلار بتونیم برای مامانم - که مطمئنم خیلی در شرایط بدی هستند و صداش هم در نمیاد- بفرستیم. تو اصرار داشتی که بیشتر بدیم. اما واقعا الان هیچ پولی نداریم. اما قرار شد همین 1000 تا را بدهیم. می دانم حالا گرفتن شماره ی حساب مامانم ازش پروسه ای میشه اما بهتره که این کار را هر جور شده بکنم. می دانم خاله آذر کمک می کنه اما اینکه چقدر و چگونه خودش خیلی مسئله است. ضمن اینکه از اون هم اتنظاری نیست. خودش هم داره مادر را میداره و هم تازه بازنشست شده. به هیمن دلیل تو رفته بودی دانشگاه تا ببینی میشه از دانشگاه پولی گرفت یا نه که احتمالش خیلی کم هست. من هم که فرمم را از مدتها پیش گذاشته ام و امیدوارم کمکی شامل حالمون بشه تا بتونیم بیشتر برای مامان پول بفرستیم.

دیروز با اینکه از صبح در کلی بودم درسی نخواندم و دلیلش هم همین فکر پراکنده و عدم توان تمرکز بود. وقت زیادی هم گذاشتم تا ببینم در شهر مامانم چه رشته هایی را در کالج و آموزش فنی حرفه ای می توان برای امیرحسین پیدا کرد. چیزهایی پیدا شد و بد هم نبود. هر جور شده من و تو تصمیم داریم که خرج دوره اش را بدهیم تا بره و کاری یاد بگیره برای یک عمر پیش روش. امیدوارم که تنبلی نکنه و بفهمه که چقدر مهمه این کار را انجام بده.

امشب با هم می خواهیم فیلمی ببینیم و شرابی بخوریم و تو هم قصد داری "تاکو" درستن کردن را امتحان کنی. دلیلش چیزی نیست جز اتفاق بسیار خوشی که امروز صبح بعد از اینکه لپ تابت را روشن کردی و ایمیلت را دیدی بهم گفتی. دو روز پیش برای یکی از استادان دانشگاه دولتی کانادا "پی یر" که دنبال دستیار بابت تحقیقش هست رزومه ات را فرستادی و در کنار بسیاری دیگه که برای این کار اقدام کرده بودن تو هم اقدام کردی. با اینکه من کمی نگران درسهای این ترمت و در واقع نمراتت برای پذیرش گرفتن هستم اما هم به کار احتیاج داریم و هم حالا با این داستان مامانم اینها دیگه شکی نمی مونه که باید هر جه سریعتر دنبال درآمد زایی باشیم. خلاصه طرف برایت ایمیل زده که تو را انتخاب کرده چون رزومه ات به نظرش بسیار impressive آمده. و البته هم که بسیار تاثیر گذاره. نمی دانم چی میشه. حالا باید پروسه اش طی بشه و البته هنوز همه چیز صد در صد نیست. اما خیلی حیاتی خواهد بود. هر چند من نگران یکی دوتا نکته ی این کار هستم. از جمله خود پروژه که به کار تو نزدیک نیست. و دوم هم توپوس کار. اما بیشتر از هر چیز نگرانی من داستان پذیرش گرفتن تو هست. هر چند حرفها و نکاتی که "بلت" دو روز پیش بهت گفته و تاکید کرده که اگر یورک شد حتما برو و باز برای چند بار اینجا را اقدام کن و اینکه بلاخره آنها هم می خواهند تو را در دانشگاه تورنتو داشته باشند. و اینکه امروز هم اتفاقی "سیمون" را در دانشکده دیدی و اون هم بهت گفته از آنجایی که امسال بودجه ی گروه را کاهش داده اند بجای 7 نفر از جمع 250 نفر تنها 4 نفر خواهند گرفت و این خیلی خیلی کار را برای تو و دیگران سخت خواهد کرد.

خلاصه نکته ی مهم قصه همینه که تو دائم میگی و من باهات موافقم. ما آمده ایم اینجا برای زندگی کردن و درس خواندن. نه فقط درس خواندن و دانشگاه به هر قیمت. به هر حال یک جورهایی داستان سیدنی داره تکرار میشه تو کار کنی و من هیچ. با اینکه از صبح داری میگی نه اینطور نیست و از وقتی ما آمده ایم اینجا بابت پولی که دانشگاه یورک بهمون میده خیلی جلو افتاده ایم اما هر دو می دانیم که این داستان با کار و در واقع فداکاریی که تو می کنی و کرده ای قابل قیاس نیست. نه تنها باید جبران کنم که باید تا می توانم به تو کمک کنم که از مسیر خارج نشوی. هر چند که به قول تو دیده ام که چقدر خوب در چنین شرایطی امتحانت را پس داده ای. همین الان به عنوان نمونه من دارم بازی می کنم و تو داری ارسطو می خوانی.
برای همین هست که می گویم تو یگانه ای. در هر حال سعی می کنی بدون جلب توجه، بدون هیاهو و بدون منت کارها را جلو ببری. هم کارهای خودت و هم کارهای من و هم هر کاری که برای دیگران از دستت بر می آید. هنوز که هنوزه داری ملت را برای رفتن به استرالیا و انجام انتخابهای بهتر راهنمایی و کمک می کنی. فرشته ی زیبایی ها.

هیچ نظری موجود نیست: