۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

استورم و آبگوشت


چهارشنبه ی جالبی بود. الان ساعت نزدیک 8 شب هست. من از صبح تا الان یک کلمه هم درس نخوانده ام در حالی که تو با اینکه اصرار داشتی امروز را خانه بمانیم هم نهار درست کردی و هم درس خوانده ای و الان هم داری رالز می خوانی که سئوالات این هفته را روی "بلک برد" سایت کلاس بگذاری. بخشی از درس نخواندنم البته به همین در خانه ماندن و شاهد بارش شدید برف بودن بر میگرده. تو هم که برای اولین بار درست کردن آبگوشت را تجربه کردی که واقعا هم خوب شده. البته خوردیم و بعدش هم کاملا سنگین شدیم و در این هوای برفی سر از رختخواب در آوردیم و بیش از یک ساعت خوابیدیم. بخش دیگری از دلایل درس نخواندم هم به این بر میگرده که با اینکه دیروز آخرین قرصهای آنتی بیوتیکم را خوردم اما بطور عجیبی هنوز تک سرفه های بیماری را دارم. کمی نگرانم که کاملا درمان نشده باشم و دوباره کارم به دکتر و دوا بکشه. اما بخش اصلی درس نخواندنم به "آب هندونه" بر میگرده که مشکل همیشگی و اصلی منه.

دیشب با مادر حرف زدیم و خوب بود. امروز هم تو با خاله فریبا حرف زدی و درباره ی این بچه ها در ترکیه گفتی و اون هم قرار شد هر کاری از دست خودش و دوستانش بر میاد انجام بده. فردا روز کلاسهای توست و من باید درس نخوانده ی امروز را بخوانم. امروز که دانشگاهها هم تعطیل بودند. اما به نظر بیشتر از حد شلوغش کرده بودند. خلاصه که "استورم" را هم دیدیم. البته حتما موارد جدی تری بوده و باز هم پیش میاد، اما نه این یکی.

هیچ نظری موجود نیست: