۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

ثبت عشق


دوشنبه 21 فوریه هست. این چند روز تنها کار بخصوصی که کردیم تحمل فشارهای خانوادگی بود که بابت شرایط مالی، فشار بر خانواده هامون در تهران و آمریکا زیاد شده. شرایط مامانم خیلی بد شده و البته تمام امیدواریها به دادگاه و شکایتی است که داریوش از صاحب کارش کرده و روز جمعه برگزار میشه و اگر شرایط مناسب باشه حکم به سودش خواهد بود و به کارش بر میگرده.

این چند روز تمام انرژی و وقتمون بابت تلفن حرف زدن گذشته. دیروز نزدیک به دو ساعت با جهانگیر حرف زدم و مثل امیرحسین انگار که یاسین داری می خوانی. اصلا هر دو در جهان رویایی و تخیلی زندگی می کنند.

به هر حال از جمعه بعد از اینکه من از کلاس و دانشگاه برگشتم و تو از خرید در کاسکو با آیدا آمدی خانه تا الان که ظهر دوشنبه هست خانه هستیم و امشب قراره که بریم شام خانه ی آیدا دیدن بچه اش. دیشب هم از قبل قرار بود که با کریستینا و پاتریک بریم رستوران شهرزاد که کریستینا خبر داد بخاطر اینکه عمه ی پدرش فوت کرده از شهر رفته اند بیرون و نمی تونن بیایند. خلاصه که این چند روز اول "ریدینگ ویک" را هر دو از دست داده ایم. نه کتابخانه رفتیم و نه در خانه درس خوانده ایم. دیشب با هم کلی حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که فشارهای جانبی و اینگونه درس خواندن و در واقع نخواندن داره زندگی مون را به سمت افسردگی پیش میبره. احتیاج به استراحت و تفریح مناسب هم داریم. داستانهای خودمون و مسایل مالی در کنار داستانهای خانواده هامون و دوستان مون و باز هم مسایل ایران و ... خیلی از نظر روحی تحت فشار قرارمون داده.

اما از خبر خوب بخواهم بگویم اول از همه روحیه گرفتن از ایران و ایستادگی مردم هست. بعد هم سقوط یک به یک دیکتاتورهای منطقه. الان که دارم این را می نویسم از بی بی سی اعلام شد که گویا قذافی به ونزوئلا گریخته. بعد از بی علی و مبارک حالا نوبت لیبی و جاهای دیگه بخصوص ایران هست.

ضمن اینکه ستایش هم ایمیلی زده که هم به خودش و هم به حسین اسکالرشیپ داده اند. خیلی خوشحال شدیم و باز هم از تو ممنون که با آوردن اینها به استرالیا و بعدش هم با آشنا کردن رضا و ستایش با دنی این امکان را برایشون فراهم کردی. "خداوند تو را اجر بی پایان دهد، دخترم".

خیلی حال و حوصله ی نوشتن ندارم. فقط خواستم بعد از چند روز بیام اینجا و بگم که امروز که 21 فوریه هست در ایران عید هست و سالگرد حکم پدرت، اینجا "فمیلی دی" و روز خانواده هست و خبرهای خوب و امید بخش در راه، بگم امروز را باید ثبت کرد. ثبت کنم بار دیگر عشقم را به عشقم.

هیچ نظری موجود نیست: