۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

آفتاب درخشان من


خیلی حالم گرفته است و سینه ام سنگین. تو نیم ساعت پیش رفتی سر کلاس هابرماس و من هم آمده ام کلی برای درس خواندن. اصلا تمرکز ندارم. تو هم خیلی ناراحت خوابیده بودی و ناراحت هستی. تازه سعی می کنی به من روحیه بدهی. تویی دیگه فرشته ی زندگی من. یادم افتاد که چگونه زمانی که مامان و امیرحسین می خواستند بروند آمریکا چطور تمام سکه هایی را که بابت عقد گرفته بودیم و خیلی هم نبود فروختیم تا کمک خرجشون بشه. تو حتی یک لحظه هم بابت کمک به دیگران و من درنگ نکرده ای و نمی کنی. نمونه اش هم الان رضا و ستایش که بابت تلاشهای تو زندگیشان با تمام درگیری ها و گرفتاری ها از تهران به سیدنی رفت و الان هم داری برای حسین برادر ستایش تلاش میکنی. با اینکه من خیلی مطمئن نیستم که کاری که می کنیم درسته یا نه اما برای تو این جور چیزها اصلا اولویت نداره. اتفاقا دیدم حسین هم ایمیل تشکر برای تو و من زده و گفته که داره تمام تلاشش را بابت زبان می کنه. دیروز که با دنی حرف میزدی گفت داره میزه پیش دانکن تا تایید پذیرش حسین را بگیره چون مدرکش مورد تایید دانشگاه سیدنی نیست.

از دیشب بهم اصرار می کنی که راضی بشم تا از خاله فریبا دوباره پول قرض کنیم - علیرغم اینکه خودش هم در شرایط مناسبی نیست همسرش بیکاره و داستان برادران و مادر و پدرش را هم داره- و برای امیرحسین کاری کنیم. از آمدن اینجا گرفته تا کمک کردن برای جدا شدن و شاید رفتن و دیدن یک دوره ی فنی برای آینده اش. الان هم که داشتی میرفتی باز هم دم آسانسور بهم گفتی باید این کار را بکنیم. دوست ندارم اما شاید بهترین راه حل در این مقطع همین باشه. ضمن اینکه اصلا نه به چنین چیزی فکر کرده بودم و نه علاقه دارم که چنین بکنم. اما شاید که حق با تو باشد که در حال حاضر بحث علاقه و خواست ما نیست. بحث نجات و کمک به همه و بخصوص امیر هست.

بگذریم. آمده اما در یک روز آفتابی و بسیار زیبا هر چند سرد تا بار دیگر از زندگی قشنگ و عشق مان بهم یاد کنم. تو سر کلاسی و بعد از کلاس میای اینجا تا برگه ی ارسطو را بنویسی و بعدش هم تا شب کلاس داری. امروز قرار بود بریم سخنرانی "سوزان باک-مورس" که به دلیل هوای دیروز پروازش انجام نشد و برگزار نمیشه.

خواستم با تمام ناراحتی و نگرانی که داریم از عشق یاد کنم که تنها اکثیر انسان بودن و انسان ماندن هست. خواستم بنویسم و بگویم که با اینکه هوا سرده اما آفتاب درخشانی در حال پرتو افکنی ست. و خواستم بگویم که به تو و زندگیمان ایمان دارم. نگران نخواهم ماند. درست میشه و باید درست بشه. چون آن اکثیر را به اندازه ی هفت دریا در اختیار داریم. این چهارصد و بیست و یکمین پست من برای توست.
فرشته ی زیبایی ها.

هیچ نظری موجود نیست: