۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

بحران در من و منطقه


ساعت 5 عصر جمعه هست و هر دو در کتابخانه ایم. تو داری درس می خوانی و من از فرط خستگی چشمهایم باز نمیشه. دیشب قبل از اینکه بریم خانه تو متنی را که من درباره ی بحران لیبی و امکان الگو شدن قذافی برای سایر دیکتاتورهای منطقه نوشته بودم خواندی و فرستادمش برای "سانتیاگو" تا ویرایشش کنه. رفتیم خانه و دو تایی با هم نشستیم و من شرابی باز کردم و تو هم "نچس" درست کردی و کمی تلویزیون دیدیم. سانتی متن را همان دیشب فرستاد و خیلی تعریف کرده بود. با اینکه اصلا فکر نمی کردم به چاپ امروز برسه اما رسید و امروز خبر اول در صفحه هست.

اما از شدت نگرانی راجع به درسهایم، بحران منطقه و دادگاه داریوش که امروزه و نتیجه اش خیلی برای زندگی مامانم و داریوش و امیرحسین با این شرایطی که توش گیرند مهمه و هزار فکر و خیال دیگه نتونستم بخوابم. ساعت نزدیک 4 صبح بود که از شدت کلافه شدن پاشدم و با اینکه چشمهایم خیلی خسته بود - از بس که بابت نوشتن این مقاله ی کذایی به دوخته بودمشون به مانیتور- دوباره نشستم پای لپ تاب و دنبال کردن اینکه در ایران و لیبی داره چه میگذره.

ساعت 7 دوباره با اصرار تو برگشتم توی تخت و تا ده خوابیدم. اما کلا روزم را از دست دادم. نکته ی جالب و همیشگی اینکه درس نخواندم و از آن جالبتر اینکه تو با وجود اینکه کلی درس داری اما تا من بیدار بشم و کارهام را بکنم که بیایم کتابخانه، آرام در تخت دراز کشیده بودی که من راحت بخوابم. واقعا نمی دونم چطور باید رفتار کنم تا با این اخلاق و منش تو کمی همخوان و هماهنگ باشه. من که همیشه بهت میگم که باید تو را الگو کنم و تو می خندی اما من واقعا میگم.

خلاصه که یک هفته تعصیلات تمام شد و "ریدینگ ویک" که باید برای مقالات پایان ترم خودمون را در آن آماده می کردیم به سادگی بابت نوشتن چند مقاله ی ژورنالیستی که البته مهم هست اما کار اصلی من نیست گدشت. حالا باید ببینم چطور میشه کمی - و فقط گوشه ای- از این عقب افتادگی را جبران کرد.

هیچ نظری موجود نیست: