۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

تغییر ویژگیها



ساعت ۴ صبح هست. از حدود دو بیدارم و در تخت داشتم به قول مادر با عزرائیل کلنجار می رفتم و خوابم نمی برد. حدود یازده بود که خوابیدیم و از وقتی ساعت دو بامداد را دیدم تا الان که دیگه بلند شدم هم خودم و هم تو را نیمه خواب و نیمه بیدار نگه داشتم. واقعا که باعث تاسفه که بابت یک پرزنتیشن کوچک و به نوعی حتی بی اهمیت نمی توانم آرام باشم.


نمی دانم از کی دچار چنین استرسهایی شده ام. جالبه که همیشه بابت آرامش و بی خیال بودنم در این دست از مواقع مورد مثال بودم. مثل اینکه سن و سال که بالا میره نه تنها خصوصیات خوب آدم عوض میشه که به قول مادر آدم کوفت میشه.


خلاصه که تو خوابی و من هم می خواهم کمی تمرین کنم تا آماده ی رفتن بشم حدود ساعت ۷.



هیچ نظری موجود نیست: