۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

هزینه های آتی



تو تازه همین الان رفتی موزه و من هم دارم آماده میشم که برم کتابخانه. بعد از کار در موزه به خانه بر می گردی تا روی مقاله ی پی یر کنی و بعد هم که کلاس فرانسه داری و من هم باید مقالات لویناس را بخوانم که هفته ی آینده نوبت من برای پرزنتیشن هست. 


دیروز که ۲۱ مارچ بود روز عجیب و بی فایده ای برای من بود. اولا که نزدیک به یازده ساعت تا ساعت ۱۰ صبح خوابیدم بعد هم تمام روز را با یک بی حالی و رخوت شدید گذراندم که اساسا کمتر پیش آمده بود چنین تجربه ای. تو بعد از نهار رفتی دانشگاه. بحث این هفته ی کلاس شانتال موف بود که تو بنا به تز دانشگاه سیدنی روی مفهوم امر عمومی او کار کرده بودی و الان هم داری دنبالش می کنی. تو که رفتی کلاس من با سر گیجه و کمی سر دردی که داشتم رفتم و یک ساعت دیگه خوابیدم و تنها کار مفیدی که کردم رفتن کلاس آلمانی بود البته بدون انجام دادن تکالیفم.


شب که برگشتم تو از دیدن یک آپارتمان در طبقات بالاتر همراه با بانا برگشته بودی و بهم گفتی که معماری داخلی واحد خیلی بد و ناقص بوده و هچکدام خوشتان نیامده بود. اما از آنجایی که بانا دائم تاکید می کرده که تو باید بپسندی و به طرف هم این را می گفته تو بعد از دیدن آپارتمان رفته بودی و با ریک درباره ی پولی که باید ماهانه بابت وام آنها و شارژ ساختمان بدهیم پرسیده بودی. خلاصه که باید ماهی ۱۴۰۰ دلار بدهیم و اگر چیزی بیش از این مبلغ یعنی مثلا همین ۱۵۰۰ دلاری که الان داریم پرداخت می کنیم- تازه ۱۰۰ دلار هم داریم از اجاره ی پارکینگ می گیریم و یعنی دقیقا همین وصعیت حاضر که داریم- هیچ پس اندازی نخواهیم داشت. با اینکه به شدت پیشنهاد و لطفی که دارند به ما می کنند جذاب و خوب هست اما عملا نمی توانیم به قول تو برای آینده ی خودمان کاری کنیم مگر اینکه بخواهیم مثلا ده سال در این ساختمان بمانیم که من اصلا موافقش نیستم- تو هم که کلا دوست نداری این کار را بکنیم. حالا باید ببینیم دقیقا داریم چه می کنیم اما فعلا همین وضعیت هم بسیار برای ما کمک هست.


خلاصه که آخر شب با آمریکا به مناسبت تولد مادر حرف زدیم که دیدیم مامان و خاله آذر و امیر پیش مادر هستند و فکر کنم که آشتی کرده باشند که خبر خوبی هست. اما کلا از اوضاع آنها هم خسته شده ام. حالا قراره مامان برای دو هفته بیاد اینجا اما دلیل اصلی داستان این بود که امیرحسین به فکر زندگی و کار بیفته نه اینکه تازه شرایط تنبلی و سربار بودنش مهیاتر از قبل بشه. تمام دیشب هم داشتم همین خوابهای چرت و پرت را می دیدم.


صبح سر صبحانه هم تو برای چندمین مرتبه در طول این چند وقت از کار برندا گله کردی و گفتی که اگر مجبور نبودیم اساسا کارش را ول می کردی. هم به لحاظ ساختاری و هم از نظر آشنایی خودت با موضوع تحقیق داری اذیت میشی. حساب و کتاب که کردی دیدیم که بخصوص بخاطر این سفر پاریس امکان بی خیال شدن کار برندا را نداریم. از طرفی پول مامان من هم هست و واقعا شرایط بد فکری و روحی برای من ایجاد کرده این داستان از یک طرف نارضایتی و اذیت شدن تو از نفس کار و شیوه ی مدیریت برندا از یک طرف هم احتیاجی که در حال حاضر به این در آمد هر چند اندک اما ضروری داریم. نمی دانم با توجه به اوضاع و داستان درس من چه کار می توانیم بکنیم. هزینه ی کلاس فرانسه و آلمانی هم که امسال به نسبت سال پیش به مخارجمان اضافه شده. آمدن مامانم و احتمال آمدن مامان تو در کنار کرایه ی ماشین در طول تابستان همه و همه خلاصه شده قوز بالای قوز.
 

هیچ نظری موجود نیست: