۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

چیزی شبیه معجزه یا شاید خود معجزه



بعضی اوقات در زندگی آدمها اتفاقهایی رخ میدهند که با تعریف اتفاق هم اتفاق نیستند. نه معجزه اند و نه اتفاق. چیزی از جنسی دیگرند. چیزی که برایشان در زبان و احتمالا در هیچ زبانی واژه ای تعریف نشده. دیروز چنین چیزی را شاید برای چندمین بار تجربه کردیم.


دیروز ظهر در حالی که من باید دانشگاه میرفتم برای توتوریالم تو با ریک و بانا برای نهار قرار داشتی چون هفته ی قبل بانا یادداشتی را پشت در گذاشته بود مبنی بر اینکه ریک یک ایده ای داره و می خواهد با شما درمیان بگذارد. یکی از شما دوتا هم بتوانید برای نهار با ما بیایید کافی است. خلاصه قرار شد که تو بری و البته هم اینطوری بهتر بود چون به هر حال تو با آنها آشناتر هستی.


به شوخی بهت گفتم می خواهند بگوییند که اسم شما را می خواهیم در will خودمان بگذاریم و یا می خواهند بگویند اجازه نمی دهیم که شما از این ساختمان بروید. خلاصه که در راه دانشگاه بودم که تو بهم زنگ زدی و گفتی که می خواهند بلیط هواپیمای ما را برای کنفرانس پاریس در دانشگاه سوربن که پذیرفته شده ایم اما امکان رفتنش را نداریم بهمون کادو بدهند. بانا بهت گفته که در جوانی در جمعهایی که باید حضور پیدا می کرده نکرده و به همین دلیل هم الان کمتر شناخته شده هست و به همین سبب با ریک به این نتیجه رسیده اند که ما را اینگونه کمک کنند که برویم. البته گفته اند که اگر اشکال نداشته باشه ارزانترین پرواز را بگیریم اما هر چه باشد مهمان آنهاییم. گفتم عالیه و از این بهتر دیگه نمیشه. اما گویا داستان به اینجا ختم نشده و اساسا به دلیل دیگری رفتن شما به موزه ی هنرهای معاصر و رستوارنش شکل گرفته بود.


ریک بهت گفته که بعد از فوت مادرش مبلغی پول بهش رسیده و قصد داره اینجا آپارتمانی با وام بانکی بگیره. گفته می خواهیم شما دوتا بروید و در آن زندگی کنید و با اجاره ای که میدهید در واقع وام بانک را بدهید. هر زمان که قصد کردید از آنجا بلند شوید واحد را می فروشم و تمام پولی را که برای وام به عنوان اجاره داده اید بهتون بر می گردانم تا پس اندازی داشته باشید برای خرید یک خانه. هنوز نمی دانیم این داستان یعنی چه؟ هنوز نفهمیده ایم چه اتفاقی در حال افتادن هست.

به تو گفته اند ما به خیلی ها کمک کرده ایم که زندگی بسازند و اکثرا هم خیلی باعث افتخار نشده اند. اما شما بهترین هایی هستید که ما می شناسیم. نمی خواهیم شما نگرانی مالی و دغدغه های روزمره ی زندگی تان آنقدری شود که از درس و کار بیفتید. ما می توانیم و می خواهیم این کمک را به شما بکنیم. هنوز نمی دانیم و نمی دانم یعنی چه!


مثل خواب است. نه برای من مثل خواب هم نیست چون من هیچ وقت چنین خوابهایی ندیده ام. قرار شده تا راجع بهش فکر کنیم. اما چه فکری! ما که اساسا امکانی برای خانه دار شدن در واقعیت جاری پیرامونمان در این ساختار اجتماعی حداقل برای یکی دو دهه نداشته ایم. اما شاید اینگونه بتوانیم کاری کنیم. نمی دانم چگونه باید خوشحالی کنم و کنیم. چکونه خدا را شکر کنیم. هنوز به کسی نگفته ایم. قرار هم شده که فعلا تا چیزی قطعی نشده نگوییم. 


نمی دانم گفتیم شاید همین که نگران دوستان و خانواده هایمان هستیم بی آنکه کار خاصی برایشان کرده باشیم و یا توانسته باشیم که بکنیم اینگونه و از این دست پس گرفته ایم و این است منطق عالم. نمی دانم.


خلاصه که بعد از کلاسم رفتم و پرونده های درخواست کمک مالی برای کنفرانس دانشگاه ادمونتون را که در ژوئن هست و پذیرفته شده ایم تحویل دادم و برگشتم خانه. عصر بود که رسیدم تو پاستایی که از یکی از برنامه های اینترنتی یاد گرفته بودی با سس ودکا درست کردی و شرابی نوشیدیم و فیلم notebook را دیدیم. 


این چند روز نه درس خوانده ام و نه زبان و نه ورزش.
نمی دانم چه اتفاقی افتاده و در حال افتادن است. اما از صمیم قلب خوشحالم و امیدوار. هر دو امیدواریم که زندگی بهتری برای خودمان و اطرفیانمان بسازیم. حتما از این دست معجزات باز هم پیش روست. حتما.


راستی پنج شنبه عصر هم تو کلاس فرانسه نرفتی و چون هر دو بی حوصله بودیم یک دفعه تصمیم گرفتیم بعد از مدتی بریم سینما و از بلیط مجانیمان استفاده کنیم. رفتیم The Iron Lady  که اساسا فیلم بسیار سطح پایین و چرتی بود به غیر از آن نکته ای که ما برایش رفته بودیم سینما. دیدن بازی عالی مریل استریپ که واقعا به تحمل فیلم می ارزید.


الان هم که صبح شنبه هست و هر دو آماده ایم بریم بیرون. اول بریم بانک چکها دانشگاه که نفری ۵۹۰ دلار هست را به حساب بگذاریم و کمی کردیت های کاملا خالی را پر کنیم بعد هم می خواهیم بریم کافه ای به اسم سم جیمز که خیلی تعریفش را شنیده ایم برای قهوه و از آنجا هم برگردیم خانه تا من بلاخره پس از یک هفته مقاله ی آدورنو را بخوانم و تو هم به کارهای درسی ات برسی و شب هم برای شام منزل نادر و مهناز دعوتیم.

هیچ نظری موجود نیست: