۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

حرف زدن



خلاصه که دیروز روز من بود. تمام روز که از دست رفت و امتحان رانندگی هم با اضافه شدن بی مورد یک جلسه ی ۳۰ دلاری تمرین بجای امتحان و بعد هم چند ساعتی را از این سر شهر به آن سر شهر از دست دادن ادامه ی کار بود و خلاصه که وقتی رسیدم کلاس آلمانی داستان ادامه هم پیدا کرد.


یکی از همکلاسی ها که مردی به اسم گئورگیوس و یونانی است اهل شوخی است. با اینکه من احتمالا چیز خاصی هم نگفته بودم اما حدس زدم جلسه ی پیش که شاید سر کلاس حرفی زده ام و او را رنجانده ام. برای همین پیش از شروع کلاس رفتم پیشش و ازش سئوال کردم و گفت که آره دفعه ی پیش که راجع به خودش در کلاس حرفی زده بوده از اینکه من تکرارش کردم- که اتفاقا باعث خنده ی همگی و از جمله خود معلم هم شد- ناراحت شده. ازش غذر خواهی مفصلی کردم و گفتم که اجازه بده که در جمع کلاس هم وقتی بچه ها آمدند- چون من و اون و یکی دو نفر هنوز بیشتر نبودیم- مجددا معذرت خواهی کنم که گفت نه لازم نیست و خیلی هم ممنونه که متوجه شده ام و ازش معذرت خوسته ام. به هر حال با اینکه شاید خیلی هم چیز خاصی به نظر نمی آمد و شاید واقعا هم حرف خاصی نزده بودم اما کلا این برایم هشداری بود که بیشتر مواظب رفتار و گفتارم باشم. بخصوص حالا که تصمیم گرفته ام کمتر و صحیح تر حرف بزنم. به هر حال هشدار بجا و خوبی به خودم بود اما واقعا ناراحت کننده.

وقتی آمدم خانه تو که بعد از من بابت کار جهانگیر رفته بودی دانشگاه رایرسون برایم بیشتر از جزییات کارش گفتی و معلوم شد که باید ظرف دو ماه آینده یک ایلتس دیگه بده و بهش گفتی حالا باید خودش نشان بده که چقدر می خواهد و حاضر است تلاش کند.

شب با هم فیلم ایرانی اینجا بدون من را دیدیم که خیلی تعریف ازش شده بود. بد نبود اما فضای تیره ی داستان و وضعیت اجتماعی حاکم بر ایران بیش از خود فیلم غمگینمان کرد. 

امروز هم با اینکه نسبتا زود بیدار شده ام اما هنوز درس و زبان نخوانده ام با اینکه کلی هم کار دارم. آدورنو، درس فردای هگل که اتفاقا خیلی هم مهم هست و برگه های دانشجویانم. تو هم داری کارهایت را می کنی که بری موزه برای کار والنتیری که پنج شنبه ها انجام می دهی و غروب هم که کلاس فرانسه داری.
 

هیچ نظری موجود نیست: