۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

دیگران



پنج شنبه و جمعه ی تعریفی نداشتیم. بیشتر از هر چیز من خیلی بابت درس نخواندن و البته مشکلات خانواده در آمریکا عصبی بودم. خصوصا دیروز وقتی که با هم میرفتیم دانشگاه- تو جلسه با نیل داشتی و من هم کلاس جیم را نرفتم اما توتوریال داشتم- در قطار آنقدر از دست امیرحسین و مسائل آنها حرص و جوش خوردم که معده درد شدیدی گرفته بودم.

در دانشگاه هم سر نهار با تو بد خلقی کردم و خلاصه که روز کوفتی بود تا بعد از توتوریالم که با هم در راه برگشت حرف زدیم و تصمیم گرفتیم الویت هایمان را فراموش نکنیم و یادمان باشه که وظیفه و توانمان چیست و تا کجا باید جلو بریم.

برگشتنی رفتیم کرما نشستیم و تو این مرحله از کار پی یر را بلاخره تمام کردی و فرستادی و من هم مقاله ی دوم لویناس را خواندم- کاری که باید سه روز پیش انجام میشد. برگشتنی به سمت خانه تو از بلور مارکت خرید کردی و من هم فیلمی که شب قبل خوشمان نیامد که ببینیم را پس دادم و شب با هم دو نفری نشستیم و یکی دو تا از برنامه های بی بی سی را دیدیم و پاستایی که تو درست کرده بودی را خوردیم و تلفنی با خاله سوری حرف زدیم و قبلش هم با شیراز تبریک عید داشتیم و خلاصه که تا خوابیدیم شده بود ۱۲. 

الان هم نزدیک ۱۰ صبح هست و من بعد از صبحانه به کتابخانه میرم تا برای پرزنتیشن این هفته که آخرین جلسه ی درس لویناس هم هست آماده بشم. سه مقاله دارم که هنوز نمی دانم هر سه یا کدام را ارائه کنم.


تو هم کارهای خودت را داری و در خانه خواهی بود.

هیچ نظری موجود نیست: