۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

ماشین



ظهر شنبه هست و ما تازه از خرید برای مهمانی امشب آمده ایم خانه. البته با ماشین رفتیم خرید! بله دیروز بعد از کلاس  و توتوریال من از سمت دانشگاه و تو هم از خانه آمدی و با هم در ایستگاه فینچ قرار داشتیم تا بریم ماشین کرایه کنیم. نزدیک به یک ساعتی معطل شدیم تا بلاخره ماشین و سایر کسانی که قرار بود با ما از آن ایستگاه بیایند و بریم اینترپرایز ماشین کرایه کنیم آمدند و رفتیم. یک ماشین بیوک سال که طرف گفت ۵۰ هزار دلار ماشینه! مشکی رنگ گرفتیم و راه افتادیم. حس جالبی بود بعد از سالها دوباره سوار ماشین شدن و رانندگی کردن. تو گفتی این اولین باری هست که کنار دستت نشسته ام بدون روسری.


قبل از اینکه بریم طرف گفت که بهتره بیمه هم از خودمان که روزی ۲۰ دلار میشه بگیرید اما با توجه به اینکه کلا خیلی هم دستمان باز نیست گفتیم دفعه بعد که مامانم آمد و خواستیم بریم آبشار نیاگارا حتما این کار را می کنیم. رفتیم از سوپر ایرانی و شیرینی بی بی خرید کردیم و برای شب که مهمان خانه ی فرشید و پگاه بودیم شیرینی گرفتیم. تو گفتی یک سر هم بریم فروشگاه تواضع و کمی هم آجیل خریدیم که به خودمان آمدیم و دیدم خیلی خرج کرده ایم. از یک ماشین که بیرون تواضع داشت خربزه و هندوانه مثل ایران در خیابان می فروخت خربزه برای امشب و دیشب گرفتیم و رفتیم خانه ی فرشید. در کوچه ی آنها تو کمی نشستی پشت ماشین و کمی تمرین کردی و قرار است که این کار را تا سال بعد چند مرتبه ای انجام دهی تا دستت روان بشه. البته جالب اینجاست که تو حداقل تا امروز دو برابر من رانندگی کرده ای. 

دیشب هم خوش گذشت. آریا و آرمان پسرهای اسکندر را هم بعد از یک سال و نیم دیدیم و شب خوبی بود. تا برگشتیم خانه ساعت از یک گذشته بود و صبح هم حدود ۹ رفتیم بیرون تا هم خرید کنیم و هم بنزین بزنیم و هم بریم کافه ی *سم جیمز* که می گفتند بهترین قهوه ی تورنتو را دارد. واقعا  هم قهوه اش بهترین بود البته خیلی از جا و فضایش خوشمان نیامد اما به رفتنش کاملا می ارزید. تنها نکته ای که کمی در حال حاضر درباره ی ماشین نگرانمان می کنه ترسی هست که طرف در دلمان انداخت بابت بیمه ی ماشین. فرشید البته گفت که قیمت بیمه و دیلی که از طرف گرفته ایم خیلی خوب بوده و قرار شد دفعه ی بعد حتما بیمه اش را هم بگیریم. البته کردیت کارت تو بیمه هم داره اما طرف کمی هم با رندی خاص حرفه اش سعی کرد بهمون تفهیم کنه که خیلی هم روی آن نباید حساب کرد.

امشب انا و مگان با کلی و گاری مهمان ما هستند. امروز که درسی نرسیده ام تا اینجا بخوانم. تو هم که با کلی کاری که داری نمی دانم چطور به درس و کارهای برندا و پی یر خواهی رسید. فردا قراره بریم کاستکو و ای کیا. دوشنبه هم که دانشگاه و پس دادن ماشین و گوته ادامه ی داستان خواهد بود به امید خدا.
  

هیچ نظری موجود نیست: