۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

عدس پلو



دیشب تا بچه ها رفتند و تا ما کمی جمع و جور کردیم و خوابیدیم شده بود ۲. الان هم ساعت ۸ صبحه و من بیدار شده ام و کمی اینترنت بازی می کنم تا تو هم بلند بشی و بعد از جارو کردن و حمام بریم برای صبحانه و خرید از کاستکو و ای کیا بیرون. دیروز عصر که حساب و کتاب کردیم دیدیم عملا نمی تونیم جز یک کمد کوچک از ای کیا و سه چهار قلم چیز ضروری خیلی با دست باز خرید کنیم. البته گرفتن ماشین بیش از هر چیز برای تجربه کردن این داستان و شروع کردنش برای ما اهمیت داشت.

دیشب هم شب خوبی شد. البته من تقریبا تمام مدت داشتم با کلی درباره ی درس و کلاس حرف میزدم و شما چهارتا دختر هم داشتید با خودتان حرف میزدید. عدس پلویی که درست کرده بودی با توجه به پسته و خرما و برگه ی قیصی که در میان چند رنگ پلویی که در ظرف غذا بود خیلی خوش عطر و طعم شده بود و این بچه ها خودشان را کشتند.

بعد از شام هم بامیه و چای خوردند و انا گفت که یک سال برای تقویت زبان چینی به تایوان با بورس دانشگاه یورک و یک مرکز دانشگاهی در آنجا میره و بعد بر می گرده تا در یورک ادامه تحصیل بده که خیلی خبر خوبی بود. من و تو خیلی از دوستی با انا لذت می بریم و از آنجایی که گفته بود قصد داره برای دکتری بره جای دیگه ای و حالا فعلا تصمیم گرفته همینجا بعد از یکسال بمانه و ادامه بده خوشحال شدیم. خلاصه که شب خوبی بود.


مامانم سرمای سختی خورده و دیروز عصر که باهاش صحبت می کردم از این گفت که ما سه زن در این شهر هستیم که با هم رابطه ای نداریم، مسئله از این بیشتر یم خواهی. راست هم میگه. نمی دانم چرا اینطوریه و اینها این طورند. البته من هم حتما چیزهای مشترکی دارم اما برای هر سه ناراحتم. بخصوص برای مامان. گفت که امیر هم تماس گرفته که دارم میام و مامان هم بهش گفته بهتره همانجا کاری پیدا کنی چون با این وضعی که تو اینجا داری و از در خانه برای پیدا کردن کار پایت را بیرون نمی گذاری مشکل حل نمیشه. حالا هم مامان کمی عذاب وجدان پیدا کرده بود. بهش گفتم نه! نگران نباشید. باید راهنمایی درست کنید و اگر هم آمد که مسلما شما بهش نه نمی گویید اما باید متوجه باشه که برای زندگی اش باید کاری کنه و فکر اساسی لازمه. جواب پیغام های مکرر من را هم که نداده. واقعا باعث تاسف هست. جالب اینکه من هنوز باهاش حرفی نزده ام و قصد داشتم وقتی حرف زدیم کمی نصحیت و کمی جدی باهاش حرف بزنم. تلفنش را که بر نمی داره و جواب پیغام هایم را هم نمیده.
 
امروز کلی کار داریم. من می خواهم خانه را تا حد امکان خوب تمیز کنم و جارو بزنم که به سلامتی برای سه شنبه سحر که سال تحویل هست آماده باشه. با اینکه نمی دانم چه کار بکنم چون برای کلاس لویناس هم صبح زود باید از خانه برم بیرون و فکر کنم حدود ساعت ۲ بامداد سال تحویل هست و من هم باید حدود ۷ برم. شاید با هم شیرینی درست کنیم و فردا شب در کلاس آلمانی بدم به بچه ها. کلی هم درس عقب افتاده و نخوانده داریم که باید فکری براشون بکنیم.

هیچ نظری موجود نیست: