شنبه شب هست تازه فیلم extremely loud and incredibly close را که بد فیلمی نبود دیدیم. من از ساعت ده رفتم در کتابخانه تا مقاله ی آدورنو را امروز تمام کنمرکه تا هشت و نیم شب طول کشید. تو که پیش از ظهر رفته بودی بیرون برای خرید با نهاری که از بلور مارکت برای من گرفته بودی آمدی یک سر کتابخانه و گفتی که برای مامانت که خواسته بود برایش لباس رسمی بگیری یک کت و دامن از بی خریده ای.
خلاصه که وقتی داشتم جمع می کردم که بیام خانه بهم زنگ زدی و گفتی که دستت را با دستگیره ی فلزی ماهیتابه که در فر گذاشته بودی سوزانده ای. کف دست چپت خیلی بد ملتهب و قرمز شده و بعید می دانم تا فردا راحتت بگذاره. خیلی داری اذیت میشی. من هم که کلا کتف و کمر و شانه ام بابت این یک هفته روزی ده دوازده ساعت نشستن پای لپ تاپ به شدت آزرده و فرسوده شده اما متاسفانه این داستان دست تو نگذاشت امشب را آن طور که دوست داشتیم پیش ببریم. یک جشن کوچک دو نفری قرار بود بگیریم که به درد و خستگی شدید هر دو تغییر کرد.
خلاصه که بجای ۲۲ صفحه ۴۴ صفحه نوشته ام و باید فردا بعد از اینکه از تمرین رانندگی برگشتم بشینم پای این مقاله پ باز خوانیش. تو هم که کاملا درگیر دستت خواهی بود. امیدوارم امشب بتونی بخوابی و فردا اوضاع خیلی بهتر شده باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر