۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

نوشتن



دیشب تا توکا و همسرش رفتند ساعت نزدیک یک بود و تا ما خوابیدیم شده بود ۲ برای همین صبح حدود ۸ بود که من بیدار شدم و از آنجایی که تو هم باید هر طور شده مقاله ی پی یر را تمام می کردی بیدار شدی و بعد از صبحانه کمی نشستی سر کار.

من هم کمی اینترنت بازی کردم و کمی مقدمه ی مقاله ی آدورنو را که نصفه کاره دیروز نوشته بودم خواندم و خلاصه بعد از نهار رفتم کلی و تو هم ماندی خانه. چند ساعتی از کتابخانه بودن نگذشته بود که تو بهم زنگ زدی که خاله فریبا آمدنش را به بهار موکول کرده و گفته که آن موقع هم برای خودش و هم برای ما بهتره و خلاصه ژوئن قرار شده که بیاد. بعد هم گفتی بیا خانه درس بخوان از بس که من بابت سر و صدای میز جلویی و عقبی در کتابخانه شاکی بودم.

خلاصه عصر آمدم خانه و از درس خواندن دیگه خبری نشد. البته تو کار کردی و بالاخره مقاله را تمام کردی و برای ویرایش فرستادی برای مگان اما من جز یک ساعتی که سر شب کمی روی یادداشتهایم از موضوع سوژه-ابژه در آدورنو کار کردم تمام وقتم را از وقتی برگشتم خانه از دست دادم.

با مادر و مامان و امیر اسکایپ کردیم و خدا را شکر حالشان خوب بود. بعدش هم فیلمی دیدیم و الان هم که ساعت تقریبا ۱۲ شب هست می خواهیم بخوابیم که فردا بخصوص من خیلی کار دارم. فردا روز خانواده هست و تعطیله و به همین دلیل  از کتابخانه رفتن هم خبری نیست. شب خانه ی آیدین و سحر دعوتیم و بعد از اینکه خانه را صبح تمیز کنم باید بکوب بشینم پای نوشتن. تو هم باید روی مقاله ی نیمه ترم درس جامعه شناسی سیاسی که می خواهی درباره ی امر سیاسی در وبر و آرنت بنویسی کار کنی.

  

هیچ نظری موجود نیست: