۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

اشر و مارتی



کمتر از یک ساعته که مهمانها رفته اند. ساعت هنوز ۱۲ نشده و اما من و تو تمام خانه را تمیز کرده ایم و برای فردا تمیزکاری نداریم. دلیل تمیز کردن (جارو و تی با من و کل آشپزخانه با ظرفها با تو) این بود که بانا هر چی خورد ریخت دور و بر خودش و روی زمین. بدترین قسمت داستان هم البته زولبیاهایی بود که ریخته بود روی پارکت. برای همین تا رفتند من اول گفتم آن تکه را جارو کنم اما بعدش کار به تمیز کردن همه ی خانه رسید و خب فکر کنم که بهتر هم شد چون وقت فردایم را خواهم داشت.


البته امروز با اینکه ۴ و نیم بیدار شدم به خودم این اجازه را دادم که یک ساعت بیشتر بخوابم و وقتی بیدار هم شدم تا استارت آلمانی خواندن را زدم ساعت از ۶ هم گذشته بود. بعد از اینکه تو بیدار شدی و با هم صبحانه خوردیم گفتی که برای خرید باید بری لابلاس و من هم که می خواستم برم کتابخانه. خلاصه تو رفتی اول خیابان چرچ استریت و بلاخره آن مغازه ای که همیشه راجع بهش شنیده بودی را پیدا کردی و بهم زنگ زدی که چقدر پنیرفروشی عالی پیدا کرده ای همانطور که بهت گفته بودند. بعدش هم می رفتی لابلاس تا برای شام امشب که ماهی سالمون هم می خواستی داشته باشه خرید کنی. همسر اشر، مارتی، ویگن هست و به همین دلیل قرار شد به غیر از خورش قورمه سبزی ماهی و سبزیجات هم درست کنی.


من هم در کتابخانه بیشتر از هر کار دیگه وقت تلف کردم. خیلی درس نخواندم و متاسفانه هنوز ذهنم برای ساعتهای طولانی متمرکز نمی مونه. به همین دلیل با اینکه به اینترنت دسترسی ندارم اما روی لپ تاپم فیلم و مقاله های متفرقه زیاد دارم. خلاصه که تا ۵ نشستم و بعد از اینکه کمی سرمایه خواندم آمدم خانه و کیفم را گذاشتم و رفتم بلور مارکت تا شراب بگیرم.


تا برگشتم تقریبا تمام کارها را کرده بودی. اما چیزی که خیلی موجب ناراحتی من شد و بابتش تو را هم شماتت کردم این بود که امروز سر ظهر بهناز بهت زنگ میزنه که با توکا آمده اند ساختمان روبرویی ما که قراره واحدهای برج ساخته نشده و در آغاز ساخت روبرو را پیش فروش کنند. بهت گفته که از آنجایی که تازه اول کارش هست اگر می تونی بری پایین و خودت را به عنوان علاقه مند خرید که از طرف اون با این داستان مواجه شدی معرفی کنی. رفتنت برای ده دقیقه همان و سه ساعت تمام توی صف سرپا در کنار خودش ایستادن همان. آخر سر هم دیدم که طرف داره بهت زنگ میزنه بیا پایین تا کارت اقامتت را بهت پس بده. گفتم کارتت اونجا چی کار می کنه گفتی که به هر حال برای ثبت نام گفتند که لازمه. خیلی خیلی شاکی شدم. اول از اینکه چقدر آدم بی احتیاط و زودباور شده ای- نه اینکه آنها بخواهند کاری با کارت تو بکنند یا کرده باشند اینکه چقدر راحت ندیده و نشناخته اجازه میدی که مورد سواستفاده قرار بگیری- دوم هم از اینکه چقدر طرف رنده و این هم بار اولش نیست. بهت گفتم دوبار باهاشون قرار گذاشتیم هر بار نیم ساعت سه ربع دیر آمدند. ماه تا ماه به آدم زنگ نمیزنند اما می تونند وقتی این پایین هستند بهت زنگ بزنند و از همه بدتر اینکه پسرها و خواهر و برادر و همه فک و فامیلشون اینجا هستند و دوستان پسرهاشون با آنها زندگی می کنند نمی تونه از آنها بخواهد تا بیایند و برایش نمایش بدهند اما می تونه از تو که اصلا شناختی هم ندارید از هم بخواهد که به عنوان یک دانشجو روز تعطیلت را کامل بذاری برایش برای انجام یک کار بیهوده و احمقانه. بگذریم از اینکه وقتی گفتی چقدر توکا نق زد و غرولند کرد من دیگه آمپرم حسابی رفته بود بالا.


اما از امشب بگم که به همگی خیلی خوش گذشت. پذیرایی که عالی بود و اشر آنقدر غذایت را دوست داشت که برای نهار فردایش هم برد. از همه چیز و همه جا حرف زدیم. بانا که آخر سر کاملا مست کرده بود- دو بطر به تنهایی شراب خورد- قرمز شده بود و چشمهایش را بسته بود و هر از گاهی یک اظهار نظری می کرد. اما شب خوبی بود. اشر هم خیلی محبت کرد و تقریبا به سئوالاتشون درباره ی بعضی از فیلسوفان دقیق جواب داد. ریک هم که فکر کنم باعث تحسین اشر هم شده بود از بس که دامنه ی مطالعاتش زیاد و جذابه.


خب ساعت نزدیک ۱۲ و نیم هست و هر دو در حال غش کردن هستیم. فردا باید درس بخوانیم و سر شب هم میریم خانه ی فرشید و پگاه برای چک کردن مبلی که فرشید گفت بجای خریدن از بیرون آن را که نمی خواهند ما برداریم.

هیچ نظری موجود نیست: