۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

نه به بار



آخر شب جمعه هست. روز طولانی اما در مجموع خوبی داشتیم. صبح کمی دیرتر از معمول بیدار شدم. حدود ۵ بود که نشستم پای هگل خواندن. آن موقع صبح بی شک شکنجه ای است که به خود روا میداری. تو هم قبل از ۷ بیدار شدی و من که رفتم دانشگاه تا اول به کلاس هگل و بعد هم به کلاس خودم برسم تو هم داشتی آماده میشدی که بری برای مصاحبه بابت کاری که به طور داوطلب در موزه هفته ای ۴ ساعت می خواهی انجام دهی تا بلکه از این طریق کمی سابقه ی کار برای خودت خارج از کارهای دانشگاهی بسازی.


از مصاحبه که کمتر از نیم ساعت طول کشید به خانه برگشتی تا کمی به کارهای خودت رسیدگی کنی و از آن طرف هم قرار بود برای اپیلاسیون بری سمت فینچ. خلاصه که تا تو برگشتی خانه ساعت ۵ بود و من هم کلاسم را زودتر تعطیل کردم و اول رفتم بی ام وی و بعدش هم یک سر کرما و در حالی که با مادر تلفنی حرف میزدم رسیدم خانه.


با اینکه برای پارتی گروه قرار بود به یک رستوران- بار در داندس بریم اما از آنجایی که فردا شب مهمان داریم (اشر و همسرش به همراه ریک و بانا) و یکشنبه هم قرار شد عصر بریم خانه ی فرشید و پگاه تا مبلی که فرشید گفت داره و به کار تو میاد و گفت ببینیمش تا اگر پسندیدمش دیگه از آی کی یا مبل تکی برای درس خواندن تو نگریم را ببینیم. خلاصه تصمیم گرفتیم امشب را بمانیم خانه و با هم دیگه فیلمی ببینیم و در کنار هم خوش بگذرانیم و به بار نریم.


حالا هم تو مسواک کرده ای و من هم بعد از تمام شدن این سطر لپی را خاموش می کنم و کارهایم را می کنم تا زود بخوابیم که فردا و پس فردا باید کلی سرمایه بخوانم.

هیچ نظری موجود نیست: